داشتم نزار قبانی میخوندم

داشتم نزار قبانی می‌خوندم
به اینجا رسیدم که میگفت
“چرا تو؟
تنها تو؟
چرا تنها تو از میان آدمیان هندسه‌ی حیات مرا در هم می‌ریزی؟
پا برهنه به جهان کوچکم وارد می‌شوی،
در را می‌بندی و من اعتراضی نمی‌کنم؟
چرا تنها تو را دوست دارم و می‌خواهم؟”.
انگار داره از خودش سوالی می‌پرسه که
بی‌مهابا با دلش سر‌جنگ رو باز کنه.
از اون دست کلمه‌ها که آدمو توو بی‌نهایت می‌غلطونه.
میتونه تو رو ببره به جایی از زندگی که هیچ جوابی براش نداری.
انگار لبه ی دنیا ایستادی و به چیزی فکر میکنی که نتونستنش هم برات شیرینه... 🕊️🎶🎻
دیدگاه ها (۱۲)

آره من صبورم...اگه برام مهم باشی و ازت بی توجهی ببینمیا کاری...

به پختگی که برسی می‌فهمی خیلی جاها نباید جواب بدهی و نباید ب...

مگه میشه تو رو داشتتو رو دید، با تو حرف زد وبهشت رو روی زمین...

قشنگ ترین تیکه ی که از کتاب تکه های کل منسجم خوندم این بود:"...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط