نتوانی

🌱🍒در ابتدای سفر گفت بی سبب نگرانی
به بوسه گفتمش اما تو نیز چون دگرانی
به یوسف تو هزاران عزیز دست به دامان
تو مثل برده فروشان به فکر سود و زیانی
گل شکفتهء خود را سپرده ام به تو ای رود
به شرط اینکه امانت به آشنا برسانی
مرا در آینه  می بینی و هنوز همانم...
تو را آینه می بینم و هنوز همانی
هزار صبح توانستی و نخواستی اما
رسیدنی ست شبی که بخواهی و نتوانی🌱🍒
#فاضل_نظری
دیدگاه ها (۰)

حسرت ما

🍒🌱دل سوخته از هیچ کسی کینه نداردجز آتشِ افروخته در سینه ندار...

🍒🌱شعر شاید یک زن زیباست، من هم سایه‌اشمی‌کند مشغول خود، هرکس...

🌱🍒در پـی بهـارانـم آن بهـارکـه تـو راارمغـان آوردورنـه ایـن ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط