ماشین زمان...
پارت بیست و پنج
_________
ویو یونگی ...
سمت قصر ا.ت دوید با دیدن آتیش وایستاد ...آتیش آنقدر زیاد بود که نمیتونستند خاموشش کنن
#جونگکوک:ا.ت هنوز اونجاست...(آروم)
یونگی سمت قصر دوید که باعث داد های ندیمه ها و سرباز ها شد ...
∆عالیجناب صبرکنید ...نه عالیجناب ...
یونگی سمت در رفت که دستش توسط سرباز ها کشیده شد
§عالیجناب خطرناکه ...
_ولم کنید(داد)...ملکه اونجاست ...ا.ت داخل ولم کنید ...این یه دستوره ولم کنیددد...(داد)
سرباز ها محکم یونگی رو گرفته بودن ...یونگی روی دو زانو هاش افتاد ...
_ا.ت داخل ....ولم کنید ....(بغض )
جونگکوک سمت امپراطور رفت
#من نجاتش میدم امپراطور شما فقط صبر کنید
جونگکوک خواست بره که جین دستش رو گرفت
@پسر عقلت رو از دست دادی؟؟ بری اونجا هر دو تون میسوزید وایستا آتیش رو خاموش کنم
#ولم کن کیم سوکجین !
@دارم بهت میگم وایستااا(داد)
.ت اون داخل...اون ملکه نیست دوست منه...باید نجاتش بدم اون به گردن من حق داره ...باید هرطور شدم درش بیارم (داد و بغض)....
جونگکوک سمت در رفت به آهنش دست زد داغ بود محکم خودش رو به در کوبید تا بلکه در بشکنه و باز بشه ...چند بار اینکار رو تکرار کرد ...
.تتت...
ویو ا.ت
روی زمین افتاده بود ...
ات:جونگکوککک...یکی کمکم کنه ....من،من نمی‌خوام الان از اینجا برم ...من هنوز کار دارم(آروم گفت این جمله رو)...
ات:جونگکوکک...سوکجیننن(داد)
صدای کوبیدن شدن یکنفر به در اومد ...در محکم باز شد و جونگکوک وارد شد ...
.ت...ا.تت(داد آروم)
به ا.ت رسید آروم نشست روی زمین ...
.ت خوبی؟!...بلند شو باید از اینجا بریم ...
آروم ا.ت رو بغل کرد ...خواست بره بیرون که یه تیکه چوب آتیش از بالا جلو در افتاد و راه بسته شد کم کم قصر در حال ریزش بود ...
ویو یونگی
سمت جلو قصر ا.ت ریخت که مساوی شد با داد یونگی و جیهوپ ....
جیهوپ سمت قصر رفت شروع کرد به برداشتن تیکه های داغ چوب ها
£قربان دستتون...
&مهم نیست...ا.ت رو نجات بدید ...ازتون خواهش میکنم ا.ت رو نجات بدید (گریه)
@جونگکوک!...ا.ت....
جیهوپ روی زمین افتاد ...
یونگی سرش رو بالا آورد که یکنفر رو دید که از پشت قصر ا.ت می‌آمد ...
_ا،اون جونگکوکه ...اون جونگکوکه ...
ویو کوک ...
بعد از ریختن جلو قصر سمت در فرعی رفت و بعد از کلی زور زدن از اونجا بیرون اومد ...به امپراطور رسید ...ا.ت داخل بغلش بود که بیهوش شد و روی زمین افتاد ...
پرش زمانی ...
آروم چشماش رو باز کرد ...تنها فکرش این بود که الان تو دنیا خودشه ...سرش رو سمت چپ برگردوند و آروم پلک زد که با یه صورت کنارش مواجه شد سریع جیغ کشید که فرد کنارش چشماش رو باز کرد ....
ات:م،من کجام؟!...
_ببینم خوبی؟؟...تو داخل اتاق منی ...حالت خوبه ؟؟
ات:من هنوز برنگشتم!
_چی؟!
ادامه کامنت
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#YOONGI#fake#SUGA
دیدگاه ها (۳۷)

ماشین زمان ...پارت بیست و ششم___________ویو ا.ت...تو قصر سمت...

اشتباه بزرگی به اسم اعتماد...پارت بیستم (آخر)____________ویو...

اشتباه بزرگی به اسم اعتماد...پارت نوزدهم___________ویو ا.ترم...

ماشین زمان ...پارت بیست و چهارم _________ویو ا.تیونگی اومد ب...

چند پارتی ا/ت و شوتو

عضو هشتم پارت۴ویو شوگا وقتی که به در خونه رسیدم می خواستم ا...

فیک ازدواج اجباری(پارت۴۱)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط