خیلی راحت در چشم هایم نگاه کرد
و گفت: می‌خواهد برود.
حرفی نزدم، نه اینکه عاشقش نباشم ها! نه.. دیوانه‌وار دوستش داشتم.
اما باید با چشم‌های خودتان ببینید عشق
از همان دری که وارد قلبت شده،
دارد می‌رود؛ تا مثل الان من لال بشوید. اینجور وقت‌ها من لال می‌شوم.
همه‌ی وجودم می‌شود یک چشم،
که با وجود ابری بودنش، تمام رفتن های
معشوقش را یکجا به تماشا می‌نشیند.
فقط به امید اینکه شاید برود؛
تمام دنیا را بگردد، ببیند هیچ خانه‌ای گرم و
نرم تر از خانه‌ی قلب منی که ترک کرده نبوده و نیست!
آن وقت دوباره برگردد و این بار آهسته
در بزند، و من بی‌صبرانه بگویم خوش آمدی!
بگویم «می‌بینی؟ هیچ چیز این خانه عوض
نشده.. فقط کمی پنجره های قلبم ترک برداشته.
چون وقتی می‌رفتی،
از همین پنجره یک دنیا تو را تماشا کردم..»
دیدگاه ها (۱)

زنها زود پیر می‌شن، می‌دونی چرا ...!؟چون عروسک بازی شونم جدی...

هرگز سه چیز رو فدای هیچ چیز نکن !احساست صداقتت خانواده ات .....

تار ديدن، یک آپشنِ خيلی خوبه!تار بشنوی، یک سری از حرفا رو،تا...

🖐پنج راه خونه تکونی ذهن؛ 1. از هیچکس متنفر نباشید. تنفر هاله...

خیلی راحت در چشم هایم نگاه کرد و گفت: می‌خواهد برود. حرفی نز...

_درخت باشم ... یک‌ گوشه ی این دنیای بزرگ افتاده باشم تنهای ت...

مدتی بود در کافه ی یک دانشگاه کار میکردم و شب را هم همانجا م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط