در دل شب .
روی استیج نشسته بود . باد موهای خیسش رو تکون میداد ، بطری آب‌معدنی رو تو دستش فشار میداد و میکروفنش روی استیج افتاده بود .
این آخرین کنسرت امروز بود به صندلیای خالی خیره شده دقیقا همونجایی که بعد مدت ها دوباره اون موهای موج دار بلد رو دید حتی با اینکه چهره‌ی قشنگش رو نتونست خوب ببینه ولی مطمئن بود که خودشه
بلخره بعد نیم ساعت از روی استیج بلند شد و از سالن کنسرت بیرون رفت ساعت 11:40 رو نشون میداد
به سمت همون پارک همیشگی که واسه اولین بار ا.ت رو اونجا دیده بود رفت کنار همون
حوض وسط پارک همون درختا همون سنگ فرش های پارک و روی یه نیمکت یه کوچولو اونور تر ا.ت رو پیدا کرد .
به اینکه راهش رو بکشه و بره
یا اینکه بره پیش ا.ت و باهاش حرف بزنه
مونده بود؛ نور ماه اون محوطه رو روشن کرده بود
یونگی با قدمای آروم به سمت ا.ت رفت الان کاملا جلوی ا.ت ایستاده بود؛ ا.ت سرش رو پایین گرفته بود انگار میترسید به چشمای یونگی نگاه کنه .
یونگی دستشو لای موهای ا.ت برد و کنار پاش زانو زد طوری که بتونه صورتش رو ببینه
یونگی : حداقلش میشه بهم بگی امروز چرا اومدی کنسرت ؟
ا.ت : نه ! نمیشه
یونگی : چرا نمیشه ؟
ا.ت : چون خودمم نمیدونم
یونگی : فکر کنم من بدونم؛ ا.ت تو هنوزم میخوای با من باشی ؟
ا.ت : اره ، میخوام دوباره به اون روزا برگردم ولی...
یونگی : میدونی دلیل رفتنت خیلی مسخره بود ، ولی الان ا.ت با من بیا قول میدم که این دفعه مثل قبل نشه ا.ت
ا.ت : قول میدی ؟
یونگی : اره معلومه ، با من بیا بزار این دل من آروم بگیره بزار دوباره دستاتو بگیرم و باهم تو دل شب قدم بزنیم بزارم دوباره کنارت بشینم و کل دنیا از حسودی بمیره ، اخه کی تو مثل من دوست داره
ا.ت : پس دوباره شدم مین ا.ت ، من. حاضر بودم تمام روزام رو بدم تا دوباره دستاتو بگیرم ..
_________
یونگی محکم دست ا.ت رو گرفت و بلند شد کنارش نشست سر ا.ت رو روی شونش گذاشت و موهاش رو دور انگشتاش تاب میداد ؛ توی همین حالت به لباش هجوم آورد بوسه های نرمی روی صورت ا.ت جا میذاشت
و حالا اونا دوباره باهم بودم
تو دل شب
کنار هم
بلخره دل هردوشون آروم گرفت
دستای همو گرفته بودن و همیچی مثل قبل شد
همون موقعی که ستارها هنوز چشمک میزدن ...








_کوتاه و مختصر و مفید ، به روم نیارید میدونم بد نوشتم 😥😭
دیدگاه ها (۳)

خب بچه ها من چون فعلا توی پیج دومم فعالیت دارم توی این یکی ز...

خب خب امم این یکی یکم خوب نشده 🙂میدونید ، واقعا حوصله‌ی فعال...

واقعا دوسال گذشت ؟ واقعا دوسال زندگیم بدون بنگتن گذشت ، نمیت...

بگو بگو خلیج فارس بیوفته رو زبونت #خلیج_تا_ابد_فارس#خلیج_فا...

چند پارتی عشق سادیسمی من

شخصیت ها: ا/ت،تهیونگ----------------------------------------...

"سرنوشت "p,18...ویو کوک ۵ ساعت بعد ساعت ۱ ظهر *.ا/ت روی صندل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط