نه شانه‌ای برای گریه،
نه آغوشی برای آرام گرفتن،
نه دلی که منطق سرش شود و حالم را بفهمد!
تنها مانده‌ام، میان بایدهایی که
با نون[نباید] شروع شدند!
و کاش‌هایی که کاش ماندند.
در سرزمینی که
دوست داشتن، گناهی است
که مجازاتش دوست داشته نشدن است؛
تمام سهم من از عشق،
یک قصه‌ی ناتمام بود...

@sahar1820
دیدگاه ها (۰)

اگر می دانستیم که آشنایامان در غیاب ما چه چیزهایی درباره ما ...

کاش آدماهیچ وقت مجبور نباشن بخاطر صلاحشون از چیزهایی بگذرن ...

«مرا به خاطر خواهی آورد، آنگاه که از یاد رفته‌ای.»@sahar1820

من همانم که خزان را در بهارم دیده ام .@sahar1820

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط