Psycho killerقاتل روانی

Psycho killer(قاتل روانی)

Part 21

صبح شده بود ات باید برای اولین روز مدرسه اش زود اماده میشد با خوشحالی از روی تختش بلند شد و به سمت پرده های اتاقش رفت و پرده هارو کشید و پنجره باز کرد ، نور زیبای خورشید و هوای تازه پاییزی فضای اتاق به کل عوض کرده بود

به سمت کمد لباس هاش رفت از یکی از کشوها حوله ای برداشت به سمت حمام گام برداشت بعد از دوش کوتاهی تن پوشش به تن کرد و با حوله موهاشو خشک کرد و به سمت میز لوازم ارایشیش رفت بر روی صندلی نشست شونه رو برداشت موهای نسبتا کوتاهش که حالا کمی بلندترشده بود شونه ای زد و بعد از خشک کردن کامل موهاش با استفاده از کشموی سفیدش موهاشو دم اسبی بست سپس روبان زرشکی رنگ به صورت پاپیونی و تزیینی بر روی موهاش با استفاده از سنجاقی زد

از روی صندلی میز ارایشیش بلند شد و یونیفرم مدرسه اش از روی صندلی کنار تختش که دیشب امادش کرده بود برداشت ، بلوز سفید استین دارش را پوشید و دکمه هاش بست بر روی ان پاپیون زرشکی رنگش را پوشید و سپس دامن زرشکیش که ساده بود پوشید و باقی مونده لباسش داخل دامنش گذاشت و جلیقه زرشکی رنگش را هم پوشید چون فصل پاییز شروع شده بود و هوا هم سرد شده بود

از ایینه اتاق نگاهی به خودش کرد زیبا شده بود و کیف مشکی رنگش به همراه لوازم مورد نیازش برداشت از اتاقش خارج شد ، راهروی طولانی طی کرد از پله ها پایین اومد به سمت آشپزخونه رفت اجومارو در حال درست کردن صبحانه دید

ات : سلام اجوما جونم ..... صبح بخیر

اجوما که مشغول صبحانه درست کردن بود با شنیدن صدای ات به سمتش برگشت نگاهی بهش کرد و سپس گفت

اجوما : سلام دخترم .... صبح توام بخیر..... چقدر خوشگل شدی

ات : واقعا ممنون اجوما جونم (بالبخند)

اجوما : بیا دخترم .... بیا بشین صبحونه بخور برای یادگیری درسات باید انرژی داشته باشی

ات لبخندی زد و سپس به سمت میز صبحونه که توسط اجوما چیده شده بود رفت یکی از صندلی هارو از زیر میز کشید بیرون و نشست و مشغول صبحونه خوردن شد

دقایقی بعد پیرمرد وارد آشپزخونه شد با دیدن ات که در حال خوردن صبحونه بود مواجه شد و لبخندکنان به سمتش رفت و درست بر روی صندلی رو به روی ات نشست

پیرمرد(اقای لی ) : ات دخترم امروز اولین روز مدرسته بنابراین به جای راننده خودم شخصا میخوام برسونمت

ات که تا اون موقع سرش پایین بود با صدای پیرمرد سرش بالا گرفت و نگاهش را به او داد و سپس گفت

ات : اما ارباب بزرگ شما سرتون شلوغه ........کلی کار دارید نمیخوام برای شما مزاحمتی ایجاد کنم ..... اگ اجازه بدید خودم میرم





ادامه دارد.......
دیدگاه ها (۰)

Psycho killer(قاتل روانی)Part 22ات : اما ارباب بزرگ شما سرتو...

Psycho killer(قاتل روانی)Part 23دیگر شب شده بود جیمین مشغول ...

Psycho killer(قاتل روانی)Part 20با احساس گرسنگی از روی کاناپ...

Psycho killer(قاتل روانی)Part 19خوب پسرم تو دوست داری داستان...

دوست پسر مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط