صدای تو پونه ای خشک است در دستانم که هر چه بیشتر خُردش می کنم بیشتر عطرش زندگی را برمی دارد.

کجا آمده‌ اند چشم ‌های گمشده‌ ی تو، و از کدام تاریکی گذشته ‌اند

که این چنین روشن ‌اند…..

و صدای تو که می‌لرزد در انتهای شاخه‌ ها، و تو که دورتر هستی در آن سوی آیینه‌ ها

از کجا آمده ‌ای که گم شدنت را می ‌دانستم….

این همه آیینه را می‌ شکنم

درخت‌ ها را برای شنیدن صدایت، صدا می‌ کنم

و چشم‌ های گمشده‌ ی تو همین جاست…..دورتر از دسترس نگاه من.
دیدگاه ها (۰)

من ادراک شکست را با خود مانند پرچم پیروزی به هر سو می کشانم.

😔😔💔

از کسی که بدی تو را تلافی نمی کند بترس؛ او نه تو را می بخشد ...

اردیا

{سنوار مقاومت..}

فاصله ای برای زنده ماندن جیمین روی زانوهایش جلوی من ماند، مث...

"پارت دوم""یادگاری از تاریکی"تو افکارم غرق بودم که ناگهان صد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط