.من دلم برای آن زنِ دیوانه تنگ است
که از ابرها قول می‌گرفت ردّپایش را از آن خیابان نشویند،
همان پرندهٔ تنها که آرزو می‌کرد
صدای بال‌هایش از حافظهٔ آسمانِ شهرِ تو پاک نشود
#لیلا_کردبچه

2
دیدگاه ها (۶)

عشق را، اگر از دَر راه ندهند، که معمولاً هم نمی‌دهند،از پنجر...

امروز از سرِ صبحْ دلم غمگین بود.من آهسته می‌گویم:هلیا...در پ...

دلم گرفته... از خودم... و از آدمای اطرافم... حس میکنم باید خ...

بعضی وقتها دلت میخواهد قوی نباشی...دلت میخواهد دست از محکم ب...

ماسه ها قهوه ای رنگ به دخترک احساسی فراتر از ارامش میبخشیدند...

-صدای گریه ی کودکی می آمد... دختر جوانی آمد کودک را در آغوش...

تو می‌دانی من چقدر ذوق دارم برای پاییز؟ برای خنکای عصرهنگام ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط