دیوانه ای در شهر بود که میگفتن از رفتن عشقش دیوانه شده اس

دیوانه ای در شهر بود که میگفتن از رفتن عشقش دیوانه شده است!

روزی دیوانه از کنار جمعی میگذشت،
بزرگان جمع به تمسخر به دیوانه گفتند:
اهای دیوانه!
میتوانی برای ما شعری بخوانی که ﺩﻩ ﺗﺎ ﮐﻠﻤﻪ "ﺩﻝ" ﺩﺍﺧﻠﺶ ﺑﺎﺷد ﻭ ﻫﺮﮐﺪاﻡ ﻣﻌﺎﻧﯽ ﻣﺨﺘﻠﻔﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ؟
دیوانه گفت: بله میتوانم!

ﺩﻟﺒﺮﯼ ﺑﺎ ﺩﻟﺒﺮﯼ ﺩﻝ ﺍﺯ ﮐﻔﻢ ﺩﺯﺩﯾﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ،
ﻫﺮﭼﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﻧﺎﻟﻪ ﺍﺯ ﺩﻝ , ﺳﻨﮕﺪﻝ ﻧﺸﻨﯿﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ،
ﮔﻔﺘﻤﺶ ﺍﯼ ﺩﻟﺮﺑﺎ ﺩﻟﺒﺮ ﺯ ﺩﻝ ﺑﺮﺩﻥ ﭼﻪ ﺳﻮﺩ؟
ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺩﻝ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ😞
دیدگاه ها (۰)

آدم های شاد برای کارهایی که باید انجام دهند برنامه ریزی می ک...

😁

تو و فاصله با هم یکی شدیدمن و پاهام به رسیدن ناامیدکاش میشد ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط