خواستم از غم دنیا ننویسم که نشد

خواستم از غَـــم دنیا ننویســـــم که نَشُد
از غَم و ظُلمت شبهـــــا ننویســم که نَشُد

یوسف از چـــــاه دَرآمد که به زنِــــدان برود
یا از احـــــوال زُلیخا ننویســـــم که نَشُد

برسرسفره ی هردل که نشستم خون بود
خواستم از دِل رســـــوا ننویسم که نَشُد

آفتی زَد به گلستـــــان و پَرپَر گُـل سرخ
باغبان این هَمه تنهـــــا ننویسم که نَشُد

آرزوها همه چون مُرغ مهاجِـــــر شده اند
خواستَم از اگر ـ امــــــا ننویسم که نَشُد

فـــال ما فال خوشی نیست بیا باور کن
نا امید از غَــــم فردا ننویســــم که نَشُد

#خاصترین
دیدگاه ها (۱)

دست عشق از دامن دل دور باد!می توان آیا به دل دســتور داد؟می ...

دنیا متعلق به آدمایی هستکه صبح ها با یک عالمه آرزوهای قشنگ ...

میشود امشب برایت قصّه پردازی کنم؟ساعتی جَو گیر باشم باز جَو ...

عشق رادرچشم شهلاےتودیدن محشراستقصه راباصوت زیبایت شنیدن محشر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط