کاش روزی چشمهایمان را باز کنیم
کاش روزی چشمهایمان را باز کنیم
ببینیم همهی اینها خواب بوده کابوس بوده
ببینیم افتادیم وسط یه خونهی قدیمی
مادر توی آشپزخانه مشغول درست
کردنِ غذاست و عطر پیاز داغش
همه جا را برداشته
و هندوانه ای که صبح بابا
خریده وسطِ حوضِ فیروزهای
شناوره..
و ما با دوچرخه دور تا دورِ
حیاط را گز میکنیم
و بابا از وسطِ ایوان داد میزنه
نیفتین تو حوض،
پنجشنبه باشه همه جمع
بشیم خونهی مادربزرگ
و مثل همان روزها
خندههامان برسد به آسمان...
#دلنوشته_های_ناب_گل_یاس
#بانوی_احساس
#حس_خوب_آرامش
#ویسگون
ببینیم همهی اینها خواب بوده کابوس بوده
ببینیم افتادیم وسط یه خونهی قدیمی
مادر توی آشپزخانه مشغول درست
کردنِ غذاست و عطر پیاز داغش
همه جا را برداشته
و هندوانه ای که صبح بابا
خریده وسطِ حوضِ فیروزهای
شناوره..
و ما با دوچرخه دور تا دورِ
حیاط را گز میکنیم
و بابا از وسطِ ایوان داد میزنه
نیفتین تو حوض،
پنجشنبه باشه همه جمع
بشیم خونهی مادربزرگ
و مثل همان روزها
خندههامان برسد به آسمان...
#دلنوشته_های_ناب_گل_یاس
#بانوی_احساس
#حس_خوب_آرامش
#ویسگون
- ۴۰.۰k
- ۳۰ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط