تو آن شعری که من جایی نمی خوانم

تـو آن شعـری که من جایی نمی خوانم...
دیدگاه ها (۰)

چشمانت دریا نبود ولی مرا غرق خودش کرد.

خوشا صبحی که او آید،   نِشیند بر سر بالینتوچشم از خواب بُگشا...

حتی اگر نباشی، می آفرینمتچونان که التهاب بیابان سراب را

از من فقط خبر داشت، همین!مثل مردمی که می‌دانند جایی از جهان ...

دیگر برایت شعرهایم را نمیخوانم

ان جایی فهمیدم عاشق شده ام که شبی بی فکر تو ...

من ذهن خوانم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط