من به بند تو اسيرم تو زمن بي خبري؟
آفرين! معرفت اين است كه ز من مي گذري

طعنه ي غير نديدي كه بسوزد دل تو
كه بداني كه چه سخت است به خدا در به دري

خلوت عشق گزيدن هنر لب زدن است
لب من تر كن از آن جام لبان شكري

معرفت نيست من اينجا و تو آنجا و دلي
بگذاريم به اميد نگاه دگري

درد و اندوه مرا تا قلم مرگ نوشت
قلم افسوس بخورد از من و اين بي نظري

ما كه رفتيم ولي اين دل ناقابل ما هست
هست گرو پيش لبانت بخري يا نخري

منع عشق تو نمودند ولي من به جواب
گفتم اين زن بود اما كه نكوتر زپري...🦋🦋


غروبت دلنواز محبوبم💐🫂🧿🌐
دیدگاه ها (۰)

شبیه رویادرون قلبم پا نهاده ایچشمانم را به روی عشق گشاده ایو...

دلتنگم ….لبخند دروغڪے چرا ….؟خوب نیستم . . .مثل قرصے ڪه نیمه...

تا تو به گلشن آمدی، با همه در کشاکشموه که تو در کنار گل، من ...

☆♡چه قدر حس زلالی ست شاعرت باشمشریکِ خلوتِ شب های خاطرت باشم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط