شب تا سحر من بودم و لالای باران

شب تا سحر، من بودم و لالای باران
افسانه‌گوی ناودان، افسانه می‌گفت:
«... پا روی دل بگذار و بگذر
بگذار و بگذر!
‌سی‌سال از عمرت گذشته‌ست،
زنگار غم بر روی رخسارت نشسته‌ست،
خار ندامت در دل تنگت شکسته‌ست،
خود را چنین ‌آسان چرا کردی فراموش؟
تنهای تنها،
خاموشِ خاموش؟✌️
دیگر نمی‌نالی بدان شیرین‌زبانی!
دیگر نمی‌گویی حدیث مهربانی،
دیگر نمی‌خوانی سرودی جاودانی،
دست زمان، نای تو بسته‌ست،
#روح‌تو‌خـسته‌ست!
#تارت‌گسسته‌ست!

#فریدون_مشیری

#شبگرد
دیدگاه ها (۳)

چشم در راه كسی هستمكوله بارش بر دوش،آفتابش در دست،خنده بر لب...

‌رفت وڪَفت:خدانڪَهدارتڪَفتم بـرو ولے اڪَـرسر راهـت خُدا رٱ د...

ای عشق به جز تو ،همدمی دارم ؟نه،یا جز غم تو ،دگر غمی دارم ؟ن...

چی میتونه غم انگیزتر از این بیتِ #شهریار باشه :" آزرده دل از...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط