حجتاشرفزاده

#حجت_اشرف_زاده
نیمه جانی بر کف
کوله باری بر دوش
مقصدی بی پایان
قرن ها پشت افق

سحری سرگردان
که در آن اتش کم نور نگاهی تنها
سینه ی ساکت صحرای سحرگاهی را
مثل یک آینه رو به برهوت
پی سوسو ی نگاهی دیگر
بی ثمر می کاود

وحشتی بیگانه
در سراپای وجود
لذتی پرآشوب
پای محراب سجود

در دل ویرانی
آخرین دلخوشیم
چشم ویرانگر توست
خسته از جنگیدن
آخرین فرصت صلح
عشق عصیانگر توست

کاش غیر از من و تو
هیچ کس با خبر از ما نشود
نوبت بازی ما باشد و دیگر هرگز
نوبت بازی دنیا نشود

🦉@boof_graphy
دیدگاه ها (۰)

#ابییه شب حالم خیلی گرفته بود تو پارک نشسته بودم سیگار می کش...

#هایدهدر فراق او عاشقان،خسته جان شدماین ترانه را چگونه سرکنم...

#سیاووش_قمیشیبنظر من وحشتناك ترين اتفاق دنيا بى حسى استاينكه...

#علیرضا_قربانی سخت استفراموش کردن کسیکه با اوهمه‌چیز و همه‌ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط