بعضی قصه‌ها، درست مثل نفس کشیدن، فقط یک شروع دارند و پایانی برایشان متصور نیست. حتی مرگ هم نمی‌تواند نقطه پایانی بر آن‌ها بگذارد، بلکه تنها فصلی جدید می‌گشاید در دفتر بی‌انتهایشان. اتفاقی ساده در نگاه دیگران، اما برای تو آتشی است که به جانت افتاده، خوره می‌شود و ذره‌ذره وجودت را می‌تراشد. هر چه زمان می‌گذرد، عمیق‌تر در ژرفای این حادثه فرو می‌روی؛ غرق‌تر می‌شوی، وابسته‌تر، دچارتر و عاشق‌تر.

عشقی که تضادها را در آغوش می‌گیرد؛ هم سخت است و هم آسان، هم درد است و هم درمان. و تو که با رنج و اندوه غریبه نیستی، تمام وجودت را به این حس می‌سپاری. می‌سپاری‌اش به دنیایی که شاید دیگر در آن نباشی، اما حضورت در تاروپود آن قصه جاودانه خواهد ماند. این داستان توست، بی‌انتها و عمیق، همانند رودی که همیشه جاری است.
@edi.bnd
دیدگاه ها (۲)

‌اینجا یکی خیال تو را می‌کشد نفستقویم ماه و سال تو را می‌کشد...

تو وارد زندگی‌ام شدی و همه چیز را تغییر دادی. تو همچون نوری ...

قهوه‌اش را تمام کرد و گفت:'چطور انقدر خوب دیگران را دلداری م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط