مرورگر شما از پخش ویدیو پشتیبانی نمی‌کند.

آدمیزاد تو یه سنی یه قبر میکنه آرزوهاشو میریزه توش و م

آدمیزاد تو یه سنی، یه قبر می‌کنه، آرزوهاشو میریزه توش و میشینه به نگاه کردن. باور کنید حال سوگواری‌ام نداره. بهت‌زده به مرگ آرزوهاش زل می‌زنه. گیج و منگ. می‌دونه هم که دیگه نمیشه. به قول فروغ؛ «چه می‌شود کرد؟ مگر می‌شود دنیا را پاره کرد و از تویش خوشبختی درآورد؟ همین است که هست».
قاصدکـ
دیدگاه ها (۲)

در سرم دخترِ پیری، عصبی می‌رقصدشهر بر رویِ سرِ من، عربی می‌ر...

»مَـن تـآ بـي نَهـآیت مُبتَلآیَـم بهِ وُجـودِت♥️

اسکارِ بدترین لحظه هم میرسه به وقتی که نمیدونی تو کم تلاش کر...

زخمهایم را دوست دارم.آنها شاهدان اصلی ام هستندکه چطور شجاعان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط