Monarchy part : ۱۱
به آرامی چشمانم را بلند میکنم تا یک بار دیگر چشمانش را ببینم یک لحظه من شیفته ام نمیتوانستم خودم را مجبور کنم که از آن دور نگاه کنم چشمان او هم نمی توانست چشمان من را رها کند برای لحظه ای لطافتی در چشمانش دیده می شد نه قیافه ی سختی که داشت به زودی آن نرمی دوباره به ماسک استخوانی شده ای تبدیل شد که همیشه میزد
_ تخت را بچین و حمام رو آماده کن
من کوتاهی می کنم و شروع به انجام کاری میکنم که به من گفته شده است. به سمت تختش می روم و ملحفه ها را میکشم بالش ها را مرتب میکنم و پتوها را صاف میکنم وارد حمام میشوم این قصر مجلل تر از عمارت های معمولی سنتی بود
یک وان با پارچه سفید در داخل وجود دارد فولاد آتش را می زنم تا آتش درست شود تا دیگ پر از آب گرم شود. پس از گرم شدن آن را داخل وان میریزم این کار را تا نیمه پر شدن وان ادامه می دهم. مقداری روغن معطر هم داخل آب میریزم
از حمام بیرون میروم
+ حمام تون آماده است اعلیحضرت
من می بینم که صبحانه اش تمام شده است
_ عالی است
در حالی که وارد حمام میشود میگوید دوباره هول می کنم و سینی را از روی میز برداشتم به سمت در می روم اما صدایی مانعم میشود
_ اسمت چیه؟
من مات و مبهوت هستم پادشاه می خواهد نام خدمتکار اتاقش را بداند؟
+ الیزا اعلیحضرت
_ الیزا به نظر اسم بلندی است دوست داری تو را چه صدا کنم؟
+ شما میتوانید هر چه میخواهید مرا صدا بزنید
_ مردم شما را چه صدا میزنن؟ مطمئناً شما نام دیگری دارید او اون رو به من بگو
+ دیگران مرا اِلی صدا می زنند
_ اِلی....
او نام من رو میگوید و احساس میکنم لرزی بر ستون فقراتم جاری شده است
یک بار دیگر تعظیم میکنم و از در بیرون می روم چند قدمی راه می روم و بعد صدایش می آید
_ الی
با صدای نامم بر مي گردم
_ حتما با لورنزو برگردید قرار است تا آخر روز با من باشید
سر تکان میدهم و به راهم ادامه می دهم
به آشپزخانه می رسم متوجه شدم آشپزخانه مثل دیروز شلوغ است. می بینم که آگنزیا با خدمتکار دیگری صحبت می کند. او متوجه من شد
@ چطور شد؟
سینی را از دست من بیرون می آورد و به خدمتکاری میدهد که داشت با او صحبت میکرد
در حالی که به اطراف آشپزخانه نگاه میکنم بدون تمرکز روی آگنزی می گویم
+ فکر میکنم خوب پیش رفت
@ دنبال کی میگردی؟
او با کنجکاوی پرسید
+ مردی به نام لورزنزو
@ لورنزو
آگنزیا اعلام میکند ناگهان مردی با لباس مشکی در کنار او ظاهر شد
= بله؟
به لورنزو میگم
+ اعليحضرت کار شما دارن
سر تکان می دهد و شروع میکند به بالا رفتن از پله ها راه می روم و سعی میکنم با او همگام باشم
های گایز اینم از پارت هدیه 🎁 امشب لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
_ تخت را بچین و حمام رو آماده کن
من کوتاهی می کنم و شروع به انجام کاری میکنم که به من گفته شده است. به سمت تختش می روم و ملحفه ها را میکشم بالش ها را مرتب میکنم و پتوها را صاف میکنم وارد حمام میشوم این قصر مجلل تر از عمارت های معمولی سنتی بود
یک وان با پارچه سفید در داخل وجود دارد فولاد آتش را می زنم تا آتش درست شود تا دیگ پر از آب گرم شود. پس از گرم شدن آن را داخل وان میریزم این کار را تا نیمه پر شدن وان ادامه می دهم. مقداری روغن معطر هم داخل آب میریزم
از حمام بیرون میروم
+ حمام تون آماده است اعلیحضرت
من می بینم که صبحانه اش تمام شده است
_ عالی است
در حالی که وارد حمام میشود میگوید دوباره هول می کنم و سینی را از روی میز برداشتم به سمت در می روم اما صدایی مانعم میشود
_ اسمت چیه؟
من مات و مبهوت هستم پادشاه می خواهد نام خدمتکار اتاقش را بداند؟
+ الیزا اعلیحضرت
_ الیزا به نظر اسم بلندی است دوست داری تو را چه صدا کنم؟
+ شما میتوانید هر چه میخواهید مرا صدا بزنید
_ مردم شما را چه صدا میزنن؟ مطمئناً شما نام دیگری دارید او اون رو به من بگو
+ دیگران مرا اِلی صدا می زنند
_ اِلی....
او نام من رو میگوید و احساس میکنم لرزی بر ستون فقراتم جاری شده است
یک بار دیگر تعظیم میکنم و از در بیرون می روم چند قدمی راه می روم و بعد صدایش می آید
_ الی
با صدای نامم بر مي گردم
_ حتما با لورنزو برگردید قرار است تا آخر روز با من باشید
سر تکان میدهم و به راهم ادامه می دهم
به آشپزخانه می رسم متوجه شدم آشپزخانه مثل دیروز شلوغ است. می بینم که آگنزیا با خدمتکار دیگری صحبت می کند. او متوجه من شد
@ چطور شد؟
سینی را از دست من بیرون می آورد و به خدمتکاری میدهد که داشت با او صحبت میکرد
در حالی که به اطراف آشپزخانه نگاه میکنم بدون تمرکز روی آگنزی می گویم
+ فکر میکنم خوب پیش رفت
@ دنبال کی میگردی؟
او با کنجکاوی پرسید
+ مردی به نام لورزنزو
@ لورنزو
آگنزیا اعلام میکند ناگهان مردی با لباس مشکی در کنار او ظاهر شد
= بله؟
به لورنزو میگم
+ اعليحضرت کار شما دارن
سر تکان می دهد و شروع میکند به بالا رفتن از پله ها راه می روم و سعی میکنم با او همگام باشم
های گایز اینم از پارت هدیه 🎁 امشب لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
- ۱۲.۵k
- ۰۷ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط