در ژرفای درد نوری پنهان است
🌿 در ژرفای درد، نوری پنهان است 🌿
✨ پست ویژه — شفای روح ✨
خدای من...
چهل سال است که در این تن زخمی نفس میکشم.
بدنم خسته است، روحم شکسته، و اشکم بیوقفه جاریست.
به من بگو، چرا هنوز زندهام؟
و صدایی از درون میگوید:
«زندهای، چون هنوز درونت نوری هست که خاموش نمیشود.
زندهای، چون صدایت هنوز میتواند دلهای خسته را بیدار کند.
زندهای، چون رنج تو بیداریِ دیگران است.»
میگویم: «اما من خستهام... هر دارویی را خوردهام، هر امیدی را امتحان کردهام.
گاهی آرزو میکنم همهچیز تمام شود.»
میگوید:
«میدانم. اشکت را دیدهام و فریادت را شنیدهام.
اما بدان، درون رنج، نوری هست که فقط دلهای آزموده آن را میبینند.
تو از آتش گذشتی تا بفهمی نورت از من است نه از جسمت.
اگر تن رنج دید، اما روحت هنوز دعا میکند،
یعنی هنوز از منی.»
پس بمان... اما نه برای تحمل، برای درخشیدن.
هر درد تو تسبیحیست که به نام من گفته میشود.
و روزی که زمان آمدنت برسد،
تو را با نامی صدا میزنم که تنها من و تو میدانیمش...
نام کسی که در رنج، مرا شناخت. 🌿
✍️ به قلم بهرام محمدی
📘 صفحه و کانال: دفع جهل
🔹 @Dispellingignorance
✨ پست ویژه — شفای روح ✨
خدای من...
چهل سال است که در این تن زخمی نفس میکشم.
بدنم خسته است، روحم شکسته، و اشکم بیوقفه جاریست.
به من بگو، چرا هنوز زندهام؟
و صدایی از درون میگوید:
«زندهای، چون هنوز درونت نوری هست که خاموش نمیشود.
زندهای، چون صدایت هنوز میتواند دلهای خسته را بیدار کند.
زندهای، چون رنج تو بیداریِ دیگران است.»
میگویم: «اما من خستهام... هر دارویی را خوردهام، هر امیدی را امتحان کردهام.
گاهی آرزو میکنم همهچیز تمام شود.»
میگوید:
«میدانم. اشکت را دیدهام و فریادت را شنیدهام.
اما بدان، درون رنج، نوری هست که فقط دلهای آزموده آن را میبینند.
تو از آتش گذشتی تا بفهمی نورت از من است نه از جسمت.
اگر تن رنج دید، اما روحت هنوز دعا میکند،
یعنی هنوز از منی.»
پس بمان... اما نه برای تحمل، برای درخشیدن.
هر درد تو تسبیحیست که به نام من گفته میشود.
و روزی که زمان آمدنت برسد،
تو را با نامی صدا میزنم که تنها من و تو میدانیمش...
نام کسی که در رنج، مرا شناخت. 🌿
✍️ به قلم بهرام محمدی
📘 صفحه و کانال: دفع جهل
🔹 @Dispellingignorance
- ۱.۲k
- ۳۰ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط