همه میپرسند

همه می‌پرسند:

چیست در زمزمه مبهم آب؟

چیست در همهمه دلکش برگ؟

چیست در بازی آن ابر سپید

روی این آبی آرام بلند

که تو را می‌برد این گونه به ژرفای خیال



چیست که در خلوت خاموش کبوترها؟

چیست در کوشش بی حاصل موج؟

چیست در خنده جام؟

که تو چندین ساعت

مات ومبهوت به آن می‌نگری؟



نه به ابر، نه به آب، نه به برگ

نه به این آبی آرام بلند

نه به این خلوت خاموش کبوترها

من به این جمله نمی‌اندیشم!



به تو می‌اندیشم!

ای سراپا همه خوبی

تک وتنها به تو می‌اندیشم



همه وقت

همه جا

من به هر حال که باشم به تو می‌اندیشم

تو بدان این را

تنها تو بدان

تو بیا

تو بمان با من، تنها تو بمان!

جای مهتاب به تاریکی شب‌ها تو بتاب

من فدای تو به جای همه گل‌ها تو بخند



تو بمان با من، تنها تو بمان!



در دل ساغر هستی تو بجوش

من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است

آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش!
#عاشقانه
#خاص
#شبنم
دیدگاه ها (۱۱)

در من روح درد کشیده و غمگینی‌ست از شمالی‌ترین قطب و دورافتاد...

گاهی میانِ خلوتِ جمع،یا در انزوای خویش،موسیقیِ نگاهِ تو را گ...

آنکس که درد عشق بداند اشکی بر این سخن بفشاند: این سان ک...

آدم ها گاهي خاكستری اند نه بودنشان آرامت ميكند و نه رفتنشان!...

وداع شوالیه تاریکباشد پا پس میکشمنه از ترس که از احترام به ژ...

بهار و خاکستر

رمان j_k

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط