آیا به راستی آنان در جهنم میسوزندو منو ما از گرمایشان لذت میبریمو از سوختن و تقاص پس دادنشان به آرامشو گرما میرسیم؟)

متن راز سه عالم سلطانمون:
بخش اول:


سرآغاز راهی بودم که مقصدی نامعلوم داشت !!

خیابانی پوشیده از ترس و دوشیده از عشق !!

سر انجام حالی بودم که آینده ای نا مشروع داشت و من چه بی پروا در پی پروانه شدن و چه دیوانه و بی بال در پی پرواز !!!

آری

جهان ما جهش نداشت و من هر روز دچار بیگ بنگ درون !!

چه انفجار هاکه در قلبم رخ نداد برای تنها یک زندگی ساده و چه نفس ها که نشدند بریده و پاره برای تنها یک تنفس کامل !!

چیزی که برای حتی درختان با پرداخت ذره ای دی اکسید کربن و کمی خمس و زکات قابل خرید بود چه خنده دار و از ماست که بر ماست طور بر ما گران شد !!

چطور زمینی که درحال نفس کشیدن است را نمیبینید و توقع جاودانگی دارید از برگه های درست شده ازدرختان مُرده !!!

آری !!

آنسوی آب ها و در اعماق آتش چمدانی از دلار نتوانبرد و بدنی فرسوده و مریض را حساب بانکی درمان نیست !!

جهش لازم است و پول تنها میتواند دلیلی باشد برای جهش نه خود آن !!

چه کشتیها که غرق نشد از زیر های خود سوراخ کرده و چه جنگل ها که بیابان نشد از ریزهای خود تبر ساخته !!

سهم ما قاطی شدن با آتش نبود و تنها کمی گرما ما را بس بود که از بازی با آتش سوخته شدیم !!

سهم ما غرق شدن در دریا نبود چون کشتار صاحب خانه رسالت میهمان نیست !! تنها کمی آب مارا بس بود امّا استخرها تشنه کردیم که آب ها شور شد !!

تنها کمی نان مارا بس بود امّاشکم ها گنده کردیم که گشنه پیدا شد و شکم پاره متولد !!

از جماعتی که تولد یک کودک را سرگرمی و زندان یک سگ را دلگرمی و قفس بلبل را موسیقی

میپندارند عشقی فوران نخواهد شد !!

در جهنمی که میگریند برای خروج تنها خنده را دیوانگی ، برزخ را خاکستری و بهشت را آرزو میتوان پیدا کرد !!



بخش دوم :


من در زندان مدرن خویش جهنم بانِ رمانتیکه در برزخ م!!!

کبریتی به آتش میکشم از سرما !!

نه که من دخترک کبریت فروش باشم وپکیج گرمایی خانه ی متروکم کور !! نه !!

اجاق آتش است و تکنولوژی بیدار اما رباط ها بی حس و قلب ها از آهن و سردی در بینا بین انرژی برق و گازحکم فرما !!

پس به آتش میکشم جهنم پیشینیان باروت و قطعه ی باریک چوب کبریت را از برای سرمای فیتیله ی منجمد وسط مومیایی پارافین و خمیر شده ی فرعونان تاریخ !!

آری من شمعی به تنهایی و سردی شب تنهایی روشن کردم که سرد از دوری و غربت است نه از شومینه و شوفاژ !!

همزمان برزخ من جهنمی روشن میشود !!

آتشی از تنه های خورد شده ی درختان در شومینه ی هیزمی و شمع های چیده شده روی میز همسایه ی مبل خاکستری که خود از تن دزدان و غارتگران قرن قبل است و کور و کر و لال و بی حرکت نشسته

در انتظار فرسودگی و سوختن !!

ولی آنان که میسوزند فیتیله و شمع و هیزم و درخت نیستند بلکه شمع ها و هیزم های ساخته شده و روییده از خاک و زمین هستند و زمین آرامگاه جهنمیان خوابیده در قبر و قطره های آویزان شمع

اشکهای منجمد که از تکرار به غلظت عفونت رسیده و از انکار به هم نشینی آتش !!



من به آرامی خیره به بیرحمیه آتش انجیری در دهان میگذارم !!



آیا به راستی دانه های کوچکی که از درون انجیر زیر دندانهایم خورد میشوند جمجمه های جهمیان ودرختی که از زمین روییده تن خوابیده در قبرشان است و من در مقابل شومینه و ظرف میوه به تماشا و مجازات آنها میپردازم که سالها قبل ، بعد از مرگ تنشان را زیر خاک کردند و نامه ی عملشان را به دست چپشان دادند و در بند و خاموش جزوی از درختان و چوب و هیزم و شمع و میز شدند؟!؟!!



آیا به راستی آنان در جهنم میسوزند و من و ما از گرمایشان لذت میبریم و از سوختن و تقاص پس دادنشان به آرامش و گرما میرسیم ؟!؟!؟



عجب !!

پس جهنم وجود داشت و دارد و من در زندان مدرن خود جهنم بان رُمانیک در برزخم!!

پس برزخ وجود داشت و به همین خاطر موجودات زنده بر روی آن گمراه و بی خبر بودند !!

گمراه و بی خبر را مرگ حلال نیست چرا که ممکن است تشنه ی تلنگر باشد برای تغییر و جنگیدن در راه بهشت که حتی برای حشرات موزی فرصت زندگی هست !

حال سوال این است !!

آیا بهشت هم وجود دارد؟!؟

اگر جواب مثبت است تا کی باید در برزخ به تماشای جهنم نشست ؟!؟

آیا تا دیدن و درک کردن گناهِ جهل فرعونان پیشین در آتش شومینه ؟!؟

اگر جواب مثبت است پس سزاوار بهشتم و طلب دارم من از این زندگی از این شبا ... !

من در زندان مدرن خویش جهنم بان رمانتیک در برزخم !!
#تتل
#تتلو
#تتلیتی
#اتحاد_تتلیتی
#امیر_تتلو
#tatal
#tataloo
#tataity
#free_tataloo
#amir_tataloo
#استوری_تتل
دیدگاه ها (۱)

تو بزار برو منو اصن همین شبه عیدی..

نمیشه که اصن نیفتن رومو ندن

ب تتوهاش قسم این پست مودته

با شخصیت کیبودیی>؟

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط