در و قفل کرد🌚
خدا بخیر کنه...🤝🏻
سوال پست: از کدوم کارکتر از همه بیشتر خوشت میاد،و از کدوم کاراکتر بدت میاد؟!
"ندا"
یکم سرش و کج کرد...
چشم یخی_بلند شو...(اروم)
بدنم خشک شده بود...
نمی تونستم کاری کنم...
همونجوری موندم و بهش زل زدم که پاش و از زیر چون م برداشت جلوم نشست،و با دقت با تمام اجزای صورتم نگاه کرد...
انگار،انگار...
انگار دلش می خواست یه کاری رو انجام بده ولی...
داشت جلوی خودش و میگرفت...
درک نمیکنم...
هیچ چیز این موضوع رو درک نمیکنم...
دستم و گرفت و من کشید بالا و کاری کرد وایسم...
این لعنتی قدش دو برابر منه!...
دستش و اورد بالا گونم و لمس کرد...
چشمام و به هر سکته بردم جز چشم های اون...
نگاه کردن به چشم های مثل یه چالشه...
چشم یخی_بدون اجازه پشت در فال گوش ایستادی.
به نظرت باهات چی کار کنم؟!(اروم)
با ترس به چشم های یخیش نگاه مردم که دیگه کلا باعث شد ته دلم خالی بشه...
صورتش و اورد نزدیک صورتم...
کافیه دستم و بیارم بالا،اون وقت راحت ماسکش و در میارم.!
ولی،نمی تونم...
می ترسم..
از این می ترسم که بعدش چی میشه...
چشم یخی_برو بیرون،تا نظرم عوض نشده...(اروم)
یه قدم رفتم عقب که یهو صدای آنا اومد که می گفت" هیننن!!!سوفیا پاشو،پاشو!!ندا نیست!!"
ارون_ینی چی نیست؟!(خواب آلود)
بعدش هم صدای راه رفتن و...
"تق،تق"
ارون_ندا جان من بگو اون داخل نیستی...!
برگشتم به اون نگاه کردم که دیدم خیلی ریلکس رفت روی تخت داخل اتاق نشست...
اگه یه روز بهم می گفتن قراره از بیخیالی یه نفر بترسی بهش می خندیدم!!
ولی الان؟!؟!؟!؟!
سوفیا_ندا؟!؟!؟!
رفتم سمت در و دستگیره رو کشیدم پایین که دیدم قفله...
و اون لحظه...
روح از تنم جدا شد:))))))
خدا بخیر کنه...🤝🏻
سوال پست: از کدوم کارکتر از همه بیشتر خوشت میاد،و از کدوم کاراکتر بدت میاد؟!
"ندا"
یکم سرش و کج کرد...
چشم یخی_بلند شو...(اروم)
بدنم خشک شده بود...
نمی تونستم کاری کنم...
همونجوری موندم و بهش زل زدم که پاش و از زیر چون م برداشت جلوم نشست،و با دقت با تمام اجزای صورتم نگاه کرد...
انگار،انگار...
انگار دلش می خواست یه کاری رو انجام بده ولی...
داشت جلوی خودش و میگرفت...
درک نمیکنم...
هیچ چیز این موضوع رو درک نمیکنم...
دستم و گرفت و من کشید بالا و کاری کرد وایسم...
این لعنتی قدش دو برابر منه!...
دستش و اورد بالا گونم و لمس کرد...
چشمام و به هر سکته بردم جز چشم های اون...
نگاه کردن به چشم های مثل یه چالشه...
چشم یخی_بدون اجازه پشت در فال گوش ایستادی.
به نظرت باهات چی کار کنم؟!(اروم)
با ترس به چشم های یخیش نگاه مردم که دیگه کلا باعث شد ته دلم خالی بشه...
صورتش و اورد نزدیک صورتم...
کافیه دستم و بیارم بالا،اون وقت راحت ماسکش و در میارم.!
ولی،نمی تونم...
می ترسم..
از این می ترسم که بعدش چی میشه...
چشم یخی_برو بیرون،تا نظرم عوض نشده...(اروم)
یه قدم رفتم عقب که یهو صدای آنا اومد که می گفت" هیننن!!!سوفیا پاشو،پاشو!!ندا نیست!!"
ارون_ینی چی نیست؟!(خواب آلود)
بعدش هم صدای راه رفتن و...
"تق،تق"
ارون_ندا جان من بگو اون داخل نیستی...!
برگشتم به اون نگاه کردم که دیدم خیلی ریلکس رفت روی تخت داخل اتاق نشست...
اگه یه روز بهم می گفتن قراره از بیخیالی یه نفر بترسی بهش می خندیدم!!
ولی الان؟!؟!؟!؟!
سوفیا_ندا؟!؟!؟!
رفتم سمت در و دستگیره رو کشیدم پایین که دیدم قفله...
و اون لحظه...
روح از تنم جدا شد:))))))
- ۴.۶k
- ۳۰ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط