Monarchy part : ۱۴

+ من الی هستم من خدمتکار جدید اعلیحضرت هستم. آنگولا یک بشقاب غذا جلوی من میگذارد. من با لبخند زمزمه میکنم ممنونم.
÷ خدمتکار جدید پادشاه؟ خوب من تعجب نمی کنم که او شما را نگه داشته است به خصوص یک خانم زیبا
@ منظورت از الی چیست؟ با کنجکاوی می پرسم
÷ خب پادشاه هرگز خدمتکار اتاق نداشته است او فقط لورنزو داشت و برخی از خدمتکاران فقط برای تمیز کردن اجازه داشتند در اتاق او باشند
نگاه میکنم که چشمانش مرا بالا و پایین می بینند
÷ من مطمئناً میتوانم ببینم چرا او شما را انتخاب کرد
ناگهان آنگولا حرف او را قطع میکند
^ متئو من نمی خواهم شما آن جمله را تمام کنید ما دلیل انتخاب او را نمی دانیم و جای ما نیست که بفهمیم
او سرزنش کرد
زیر لب زمزمه کرد و اعلام کرد که میخواهد شمشیر جنگی خود را تمرین کند
^ هرگز به او اهمیت نده فرزندم او همیشه به عنوان مغزش در ناودان است. حالا غذات را تمام کن
من به قول او عمل کردم و از او تشکر کردم
بیشتر اطراف قلعه را گشتم راهرویی از آشپزخانه پیدا کردم که به باغ ها منتهی میشد باغ کاملاً بزرگ بود من شروع به قدم زدن در مسیر طولانی را به سمت وسط باغها با جعبه های پرچین پر از انواع مختلف گیاهان میکنم پایین تر می روم تا فواره زیبا و ورودی به پیچ و خم را که از پنجره کتابخانه دیدم ببینم
شروع به قدم زدن به سمت آن میکنم اما قدم هایم با صدای نام من متوقف می شود. «الی» بر میگردم تا آگنزیا را با سبدی بافته شده پر از پارچه و پارچه ببینم
@ شما نباید وارد پیچ و خم شوید میتوانید در آنجا گم بشی
او به من هشدار می دهد در لباسشویی به من کمک کن نه؟ او دور میشود و من هم (بیا) پیروی می کنم
@ اینجا چیکار میکنی؟ مگه قرار نیست با شاه باشی؟
+ بله، اما او فعلاً مرا از وظایفم برکنار کرد نیازی به من نیست
جوابش را می دهم متوجه شدم که اکنون در قسمت دیگری از باغ هستیم. من صدای برخورد شمشیرهای فلزی را میشنوم و دو شوالیه را در حال تمرین می بینم یکی از شوالیه ها متئو بود برای تماشای آنها می ایستیم
متئو متوجه ما شد و لبخندی سریع زد حریف او فرانچسکو بود. او متئو را با چشمانی حسابگر تماشا میکند و سعی میکند روزنه ای پیدا کند. او متوجه میشود که متئو حواسش پرت شده است و
برای حمله میرود
+ متئو نگاه کن

های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
دیدگاه ها (۶)

Monarchy part : ۱۵

Monarchy part : ۱۶

Monarchy part : ۱۳

Monarchy part : ۱۲

داستان نویسی پارت ۵فصل دوازدهم: آماده‌سازی برای نبرد نهاییدر...

وانشات اینوماکی//پارت ۶

: دختر خاله تهیونگ با صدای بلند خندید و گفت اینو از تو سطل ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط