#یادش_بخیر_قدیما
#قدیم #قدیما #صفا #سادگی
#صمیمیت #بی_ریایی #مهربانی
#گذشت #بخشش #یکرنگی
#مادربزرگ_ها #پدر_بزرگ_ها
#نوستالژی #خاطره_ها
#به_فکر_هم_بودن
─┅─═ঊঈ 🌿❤️🌿 ঊঈ═─┅─
نسل 40 50 60 تنها دورانیه که آدمها چیزهایی را تجربه کردند که دیگه تکرار نمیشه ما همون نسلی بودیم که مدادامون رو از دو طرف نتراشیدیم مبادا مادرمون بمیره یا اینکه بریم جهنم جلوی بزرگترها پامون رو دراز نکردیم کفش بزرگترها رو جفت کردیم یه دونه کوپلن بافتیم مشق دهقانه فداکار نوشتیم آدامس شیک و خروس نشان خوردیم آرد نخودچی با شکر قاطی کردیم بعد از تو دهن فوت کردیم از سمندون ترسیدیم با بیگودی آبجوشی موهامون رو حالت دادیم باباهامون بعضی شبای زمستون با لبوی داغ و قرمز میومد خونه روزهای برفی تونل با برف ساختیم مامانامون گوشمون رو با ته سوزن سوراخ کرد روزنامه دیواری درست کردیم رسم ریاضی با قلم مرکب کشیدیم روی پشت بوم توی پشه بند خوابیدیم بالای کرسی نشستیم و تکلیف نوشتیم شب زیر کرسی خوابیدیم و یه دفعه پامون به منقل داغ خورد و بیدار شدیم حمام عمومی رفتیم خجالتم نمیکشیدیم مسابقه بوکس محمد علی کلی رو ۵ صبح دورهمی با همسایه ها میدیدیم خیلی ها یخچال نداشتن همسایهها روزانه گوشت میخریدن جمعههامون با قصه ظهر جمعه و کباب و ریحون تازه و سنگک تازه میگدشت و مایی که اینقدر صبور بودیم چرا الان اینقدر غمگین و بی حوصله و تنهاییم زندگی دکمه برگشت نداره از همین لحظهای که هستی با این چیزایی که گفتم چه خاطرهای دوباره برای تو یادآوری شد چی تجربههایی تو داشتی که من یادم رفت بگم برام حتماً توی #کامنت بنویس
👇
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
👇
Repost @a.a.gh_5713
--------------------------------------
#قدیم #قدیما #صفا #سادگی
#صمیمیت #بی_ریایی #مهربانی
#گذشت #بخشش #یکرنگی
#مادربزرگ_ها #پدر_بزرگ_ها
#نوستالژی #خاطره_ها
#به_فکر_هم_بودن
─┅─═ঊঈ 🌿❤️🌿 ঊঈ═─┅─
نسل 40 50 60 تنها دورانیه که آدمها چیزهایی را تجربه کردند که دیگه تکرار نمیشه ما همون نسلی بودیم که مدادامون رو از دو طرف نتراشیدیم مبادا مادرمون بمیره یا اینکه بریم جهنم جلوی بزرگترها پامون رو دراز نکردیم کفش بزرگترها رو جفت کردیم یه دونه کوپلن بافتیم مشق دهقانه فداکار نوشتیم آدامس شیک و خروس نشان خوردیم آرد نخودچی با شکر قاطی کردیم بعد از تو دهن فوت کردیم از سمندون ترسیدیم با بیگودی آبجوشی موهامون رو حالت دادیم باباهامون بعضی شبای زمستون با لبوی داغ و قرمز میومد خونه روزهای برفی تونل با برف ساختیم مامانامون گوشمون رو با ته سوزن سوراخ کرد روزنامه دیواری درست کردیم رسم ریاضی با قلم مرکب کشیدیم روی پشت بوم توی پشه بند خوابیدیم بالای کرسی نشستیم و تکلیف نوشتیم شب زیر کرسی خوابیدیم و یه دفعه پامون به منقل داغ خورد و بیدار شدیم حمام عمومی رفتیم خجالتم نمیکشیدیم مسابقه بوکس محمد علی کلی رو ۵ صبح دورهمی با همسایه ها میدیدیم خیلی ها یخچال نداشتن همسایهها روزانه گوشت میخریدن جمعههامون با قصه ظهر جمعه و کباب و ریحون تازه و سنگک تازه میگدشت و مایی که اینقدر صبور بودیم چرا الان اینقدر غمگین و بی حوصله و تنهاییم زندگی دکمه برگشت نداره از همین لحظهای که هستی با این چیزایی که گفتم چه خاطرهای دوباره برای تو یادآوری شد چی تجربههایی تو داشتی که من یادم رفت بگم برام حتماً توی #کامنت بنویس
👇
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
👇
Repost @a.a.gh_5713
--------------------------------------
- ۱.۶k
- ۲۰ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط