میخواهمتوازچهارجهتبهجنوبمیروم

#می‌_خواهمت_و_از_چهار_جهت_به_جنوب_می‌روم
به آن جا
که ماه شک برده بود
به آخرین اتاق آن مسافرخانه‌ی کوچک
به آنجا
که رد حرف‌هات هنوز
بر لاله‌ی گوشم زخم است
به آنجا که خون
از پنج انگشتم جلوتر آمده بود
که چنگ بیندازد به رفتنت

من
چمدانت را گرفته بودم
موج‌ها را گرفته بودم
هفت و ده دقیقه‌ی غروب را گرفته بودم
تو اما
از درون راه افتادی

بوی خونم
چرا تو را برنمی‌گرداند
کوسه‌ی آب های گرم...؟
دیدگاه ها (۶)

#تن_من_قایق_لنگر_زده_در_طوفان_استخودم اینجا دل من پیش تو سرگ...

#ببين_چگونه_مرا_ابر_كرد_خاطره_هاييكه در يكايك شان مي شد آفتا...

#دلگیر_نباش_درخت_را_سبز_می_کشم_آسمان_را_آبی_و_ابرها_را_سفیدر...

#بر_پرده_های_در_هم_امیال_سر_کشمنقش عجیب چهره یک ناشناس بودنق...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط