آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر؛ با آن پوستین سرد نمناکش
باغ بی برگی
روز و شب تنهاست
با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران،سرودش باد
جامه اش شولای عریانی‌ ست
ور جز،اینش جامه ای باید
بافته بس شعله زرتار پودش باد
گو بروید،هر چه در هر جا که خواهد،یا نمی خواهد
باغبان و رهگذران نیست.
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد
ور برویش برگ لبخندی نمی روید؛
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟
داستان از میوه های سر به گردونسای
اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید
باغ بی برگی
خنده اش خونیست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن
پادشاه فصل ها،پاییز

#شعر #ادبیات #شاعر
#مهدی_اخوان_ثالث #پاییز
#طبیعت #روستا #چنگوره
دیدگاه ها (۱۱)

انسان های شاد و مثبتهمان هایی هستند کهبه اطرافيان شادی و نش...

طولانی ترین کلمه مختصر جهان کلمه Mamihlapinatapai کلمه ای ان...

می فروشی در لباس پارسا برگشته استآه از این نفرین که با دست د...

عشق باید درخور معشوق باشدیک قاعده کلی...در مورد هر گونه عشقی...

باغ من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط