‍ چه می شد اگر فاصله ها
چونان حبابی لرزان محو می شدند
و به ناگاه برق بی دریغِ
چشم هامان نقش میزد عشق را،
و ایمان می آورد اعجاز را...


چه می شد اگر نبودنت را حکم،
حرام بود و بودنت واجب...‌

تا ایمان می آوردم به
ربودنِ کیمیای تنت
و کعبه جانت، محبوبه ام...
تا سجده بگذارم عظمت زیبائی ات را تا ابد...


چه می شد اگر شعر میدانستم
و هر آن شراب شورانگیز خیالت را می نوشیدم...

قسم...
قسم، که تنها از عطر پیراهنت
چنان دفتری مى سرودم که
عشاق جهان با خواندنش
لیلی وشان،
مجنون  را به گرد خود به  سماع اندازند



چه می شد می بودی و دستانم را به عشق  می فشردی
آنگاه که لبانم طاقت بردن نام زیبایت را نداشت و مرا در آغوشت جان میبخشیدی...!


آه امروز تمام نمی شود...؟!
مگر هنوز مرا به اسم کوچکم
نخوانده ای عمرِ من ؟!

نگو که من هنوز هم برای تو همان ممنوعه ی قبل ازین نوشته ام ...!!!💙💫
دیدگاه ها (۰)

از تو سهم من همینه ،شعر دلتنگی سرودن کجای ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﮔﺮﻓﺘﻪ...

یه روزایی تو زندگیمون هست،که هیچ اتفاﻕ خاصی نمی افته؛ما به ا...

چه غریب ماندی ای دل ! نه غمی ، نه غمگسارینه به انتظار یاری ،...

اللهی نگاهی ...🤲دعا می کنم برای توبرای خودمبرای همه مانکسی چ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط