..love or lust.. Part25
☆عشق یا هوس★ [Part²⁵]
..:چند ساعت بعد دوباره بر میگردم تا تصمیمتون رو بشنوم..فعلا...
میسو:ف. فعلا..
(ویو میسو)
بعد از اینکه از در خارج شد بلاخره تونستم هوا ای که از شوک یهویی بلعیدم رو آزاد کنم و نفس راحتی بکشم....
حالا..اون یارو جئونه کیه ؟! و این نامه محرمانه ای که برام فرستاده چراباید اینقدر مرموز و رومخ باشه؟؟!...
.
چشمامو بسته بودم و شقیقه هامو ماساژ میدادم که بلاخره لونا اومد.. هراه با و دوتا رامیون اماده تو دستش و با یه لبخند غمگین عجیب رو لب هاش اومد رو صندلی جلوم نشست و یکی از چاپستیک هارو بهم داد و درحالی که میشست گف:.
لونا: میترسم میسو...خیلی(بغض)
لحن صحبت کردنش عجیب بود... وغرق در بغض و تردید... مثل انسانی که دقایق عمرشو داشت میگذروند و یا منتظر بهار مرگش بود صحبت میکرد و انگار بجای نوشتن وصیت نامش انتخاب کرده بود با مکالمه حلش بکنه...
این دختر مهربون و کله شق بود ومهربون ترین قلب رو داشت و بهترین رفاقت رو باهم داشتیم.. درست مثل دو خواهر شده بودیم و از بچگی به هم قول داده بودیم فقد تو شادی کنار هم نباشیم بلکه هم تو غم هامون باهم شریک بشیم...
.
با یاد آوردن این قولمون من هم لبخند غم گینی تحویلش دادم و موهای پر پشت خوش رنگشو بادستم بهم زدم و گفتم:..
میسو: باز رفتی چه دردسری برای خودت درست کردی؟..
لونا:این بار واقعا جدیم!(جدی )
میسو:منظورت چیه؟..
لونا:یادته اون دوران حبسم تو اون جهنم لعنتی رو؟..
میسو:اره احمقی؟ مگه میشه فراموش کنم چجوری فرار کردی از اون جهنم دره!
لونا:درواقع فرار نکرده بودم..بلکه..
میسو:وایسا ببینم یعنی چی؟!..
لونا: حرفمو قط نکن خره!..فرار نکرده بودم بلکه یه مرد ایتالیایی منو از اون زندان بیرون کشید.. و بعدشم فهمیدم پروندم بسته شده بوده ..بهتره بگم پودر شد بود و هیچ اثری ازش نبود.. همین طور اون مرد مرموز که هیچ نشونه ای از خودش برام نزاشته بود هم پودر شده بود رفته بود تو زمین..
میسو: چی؟واقعا!؟..وایسا ببینم حالا اون مرد مثلا غریبه کیه؟!؟(لحن شیطون)..قبلا براش کار میکردی!؟ (عوارض دارک رومنس خوندنه که خودمم درگیرشم🫢😂)
لونا: هوفف.. دختره بی مغز مگه من تو این موقعیت باهات شوخی دارم؟!.. خود لعنتیمم کاملا مطعا نیستم اون عوضی کیه و بجز اون نامه ای که برام فرستاده بود هیچی ازش نمی دونم و هیچ ادرس و نشونی ازش نداشتم هرچی بیشتر اون نوشته کوفتی رو میخونم بازم بیشتر گیج میشم!
میسو:یااا اروم باش دیوونه!..کم مونده بیای منو بزنیا اصلا حواست هست!؟!
لونا:هوف ببخشید ..... ببین .. میشه بهم قول بدی بعد از حقیقت لعنتی ازم ناراحت نشی!؟..به خدا اون یه چیزایی گفت که خودمم موندم گف..گف.. (شوک و تردید)
میسو: الان لکنت لعنتی توکجام بزارم ؟! (کلافه و عصبی)
لونا:اوکی!..گف که توهم به این قرار داد از قبل امضا شده ربط داری.. و منم همین طور مجبورم بهایه اون آزادی کوفتی رو بدم!هوفف
(کلافه و عصبی).. دقیقا بخوام بگم اون مرد ناشناس برگشته...
میسو:خب که چی؟!.. برگشته که برگشته مگه کیه که اینقدر مضلوم بغض کردی و مثل چی فکرش توتنت تنش انداخته ؟!
لونا: ایس .. یعنی.. همون اون کیم تهیونگ لعنتی!(من ادم ارومیم)
میسو:چی!..همون رئیس واقعی شرکت!
لونا:اره هوففف بلاخره خرمون فهمید هوف (تک خنده)
میسو:یااا با کی؟! (با موشت به بازو لونا ضربه میزنه)
لونا:اوخخ دردم گرفت وحشی!
میسو: حقته میمون خانم!..(خنده)
لونا:زهر مار کی میمونه؟! نکنه خودتو میگی؟!
(تک خنده)
میسو:لونااا!
لونا:اوکی.. اوکی تسلیم (خنده)
میسو: لونا جدی باش دلقک برو سر اصل مطلب..
لونا:باشه... اگه بخوام خلاصه کنم من لعنتی دوتامونو تو دردسر انداختم ... قراردادی امضا کردم که نباید میکردم..
میسو: چه قرار دادی؟!..لعنتی بگو وقتی من نبودم توچی کار کردی؟
لونا: ایس.. پسر همون حرومزاده ای که یه زمونی قبل مرگش عاقش و دلباخته مادرم بوده..
میسو:هیییییی!(شوک)..دروغ میگیی؟!..حالا.. مگه مامانت بجز بابات دلباخته دیگه ای هم داشته؟!؟!
لونا:اره ولی ..قضیه داره..(غمگین و بغض)
میسو:یاا اونجوری بغض نکن! (بغض)
بغضی که سعی در محار کردنش داشت ترکید و زد زیر گریه و خودمم نتونستم گریشو تحمل کنم و زدم زیر گریه.. سرشو انداخت بود پایین و وسط اشک هایی که پوست گندو میشو خیس میکرد که بلاخره گف:..
لونا:هقق.. دیگه خسته شدم.. نمی تونم سنگینی این درد رو تحمل کنم میسوهققق!(گریه شدید)
میسو:هقق بمیرممم هققق بیا بغلم .. پس من اینجا چی کاره ام توله قشنگم هقققق (گریه)
لونا: میسوو هقق (میره بغل میسو)
صدای گریه هامون کل اتاق رو پر کرده بود که یهوو
《ادامه دارد》
..:چند ساعت بعد دوباره بر میگردم تا تصمیمتون رو بشنوم..فعلا...
میسو:ف. فعلا..
(ویو میسو)
بعد از اینکه از در خارج شد بلاخره تونستم هوا ای که از شوک یهویی بلعیدم رو آزاد کنم و نفس راحتی بکشم....
حالا..اون یارو جئونه کیه ؟! و این نامه محرمانه ای که برام فرستاده چراباید اینقدر مرموز و رومخ باشه؟؟!...
.
چشمامو بسته بودم و شقیقه هامو ماساژ میدادم که بلاخره لونا اومد.. هراه با و دوتا رامیون اماده تو دستش و با یه لبخند غمگین عجیب رو لب هاش اومد رو صندلی جلوم نشست و یکی از چاپستیک هارو بهم داد و درحالی که میشست گف:.
لونا: میترسم میسو...خیلی(بغض)
لحن صحبت کردنش عجیب بود... وغرق در بغض و تردید... مثل انسانی که دقایق عمرشو داشت میگذروند و یا منتظر بهار مرگش بود صحبت میکرد و انگار بجای نوشتن وصیت نامش انتخاب کرده بود با مکالمه حلش بکنه...
این دختر مهربون و کله شق بود ومهربون ترین قلب رو داشت و بهترین رفاقت رو باهم داشتیم.. درست مثل دو خواهر شده بودیم و از بچگی به هم قول داده بودیم فقد تو شادی کنار هم نباشیم بلکه هم تو غم هامون باهم شریک بشیم...
.
با یاد آوردن این قولمون من هم لبخند غم گینی تحویلش دادم و موهای پر پشت خوش رنگشو بادستم بهم زدم و گفتم:..
میسو: باز رفتی چه دردسری برای خودت درست کردی؟..
لونا:این بار واقعا جدیم!(جدی )
میسو:منظورت چیه؟..
لونا:یادته اون دوران حبسم تو اون جهنم لعنتی رو؟..
میسو:اره احمقی؟ مگه میشه فراموش کنم چجوری فرار کردی از اون جهنم دره!
لونا:درواقع فرار نکرده بودم..بلکه..
میسو:وایسا ببینم یعنی چی؟!..
لونا: حرفمو قط نکن خره!..فرار نکرده بودم بلکه یه مرد ایتالیایی منو از اون زندان بیرون کشید.. و بعدشم فهمیدم پروندم بسته شده بوده ..بهتره بگم پودر شد بود و هیچ اثری ازش نبود.. همین طور اون مرد مرموز که هیچ نشونه ای از خودش برام نزاشته بود هم پودر شده بود رفته بود تو زمین..
میسو: چی؟واقعا!؟..وایسا ببینم حالا اون مرد مثلا غریبه کیه؟!؟(لحن شیطون)..قبلا براش کار میکردی!؟ (عوارض دارک رومنس خوندنه که خودمم درگیرشم🫢😂)
لونا: هوفف.. دختره بی مغز مگه من تو این موقعیت باهات شوخی دارم؟!.. خود لعنتیمم کاملا مطعا نیستم اون عوضی کیه و بجز اون نامه ای که برام فرستاده بود هیچی ازش نمی دونم و هیچ ادرس و نشونی ازش نداشتم هرچی بیشتر اون نوشته کوفتی رو میخونم بازم بیشتر گیج میشم!
میسو:یااا اروم باش دیوونه!..کم مونده بیای منو بزنیا اصلا حواست هست!؟!
لونا:هوف ببخشید ..... ببین .. میشه بهم قول بدی بعد از حقیقت لعنتی ازم ناراحت نشی!؟..به خدا اون یه چیزایی گفت که خودمم موندم گف..گف.. (شوک و تردید)
میسو: الان لکنت لعنتی توکجام بزارم ؟! (کلافه و عصبی)
لونا:اوکی!..گف که توهم به این قرار داد از قبل امضا شده ربط داری.. و منم همین طور مجبورم بهایه اون آزادی کوفتی رو بدم!هوفف
(کلافه و عصبی).. دقیقا بخوام بگم اون مرد ناشناس برگشته...
میسو:خب که چی؟!.. برگشته که برگشته مگه کیه که اینقدر مضلوم بغض کردی و مثل چی فکرش توتنت تنش انداخته ؟!
لونا: ایس .. یعنی.. همون اون کیم تهیونگ لعنتی!(من ادم ارومیم)
میسو:چی!..همون رئیس واقعی شرکت!
لونا:اره هوففف بلاخره خرمون فهمید هوف (تک خنده)
میسو:یااا با کی؟! (با موشت به بازو لونا ضربه میزنه)
لونا:اوخخ دردم گرفت وحشی!
میسو: حقته میمون خانم!..(خنده)
لونا:زهر مار کی میمونه؟! نکنه خودتو میگی؟!
(تک خنده)
میسو:لونااا!
لونا:اوکی.. اوکی تسلیم (خنده)
میسو: لونا جدی باش دلقک برو سر اصل مطلب..
لونا:باشه... اگه بخوام خلاصه کنم من لعنتی دوتامونو تو دردسر انداختم ... قراردادی امضا کردم که نباید میکردم..
میسو: چه قرار دادی؟!..لعنتی بگو وقتی من نبودم توچی کار کردی؟
لونا: ایس.. پسر همون حرومزاده ای که یه زمونی قبل مرگش عاقش و دلباخته مادرم بوده..
میسو:هیییییی!(شوک)..دروغ میگیی؟!..حالا.. مگه مامانت بجز بابات دلباخته دیگه ای هم داشته؟!؟!
لونا:اره ولی ..قضیه داره..(غمگین و بغض)
میسو:یاا اونجوری بغض نکن! (بغض)
بغضی که سعی در محار کردنش داشت ترکید و زد زیر گریه و خودمم نتونستم گریشو تحمل کنم و زدم زیر گریه.. سرشو انداخت بود پایین و وسط اشک هایی که پوست گندو میشو خیس میکرد که بلاخره گف:..
لونا:هقق.. دیگه خسته شدم.. نمی تونم سنگینی این درد رو تحمل کنم میسوهققق!(گریه شدید)
میسو:هقق بمیرممم هققق بیا بغلم .. پس من اینجا چی کاره ام توله قشنگم هقققق (گریه)
لونا: میسوو هقق (میره بغل میسو)
صدای گریه هامون کل اتاق رو پر کرده بود که یهوو
《ادامه دارد》
- ۳.۸k
- ۱۷ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط