بازازسرعادتتویبالکونحالتماملحظههابدشد

#باز_از_سر_عادت_توی_بالکون_حالِ_تمامِ_لحظه_ها_بد_شد
غم تو گلوی خاطره پیچید..، امروز هم بی حوصله رد شد
می‌بینم از بالکون دو تا آدم، انگار با دنیای هم قهرند
بی‌حوصله،، اصلا نمی خندند، بدطعم مثل تلخیِ زهرند
شاید کنار هم، ولی انگار..، سنگین و ساکت مثل دیوارند
تو دست خود،، یک گوشی لمسی، تنهایی حس بهتری دارند
گاهی به هم یک جمله می گویند، انگار که،، از هم طلب‌کارند
حتی برای لحظه ای هم از، گوشی نگاه و بر نمی‌دارند
دنیای آدم ها شده گوشی، حسِ تعهد توی دل ها نیست
اینجا میان ازدهام درد، دیگر برای عاشقی جا نیست
حالا تمام وقت آدم ها،، یا اکثرا اخمو و بدحال اند
یا دست آخر خوب هم باشند،، با اسکناس خشک خوشحالند
حالا تمام وقت آدم ها، کم‌حرف و بی احساس،، یا سردند
مثل گذشته با دلی ساده.. ‌‌، دنبال خوبی ها نمی‌گردند
باز از سر عادت توی بالکون، حال تمام واژه ها بد بود
این روزهای ساکت و بی‌روح،، درگیر تنهاییِ ممتد بود...
دیدگاه ها (۰)

#نفرین_به_گاهواره_ی_خشک_کویر_عشقمی خواست ، بی نشانه سرابم کن...

#آخَر_یہ_شَب_این_گریہ_ها_سوے_چشامو_میبَره...

#بوی_محبوبه_ی_شب_همچو_شرابی_گیراست... ‎

#باید_که_به_سمتِ_دوست_جاری_باشم#تا_شهرِ_تو_دلشوره_مرا_خواهد_...

چندپارتی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط