باز نوشته از سفر باز حکایتی دگر

#باز نوشته از سَفَر، باز حکایتی دگر
نخوانده کاغذ نو ای ، شده مچاله ای دگر
اگر سکوت آشناست ، اگر صدا پسِ صداست
رهایی سخن چرا ؟ چرا نهایتی دگر؟

باز دل و نوشته ها ، باز غم و شکسته ها
حدیث رفتنت کنون ، نگر شده سروده ها
تبر به ریشه می زنی ، سخن ز کینه می زنی
مگر دلم جدا ز توست ؟ چرا بدایتی دگر؟

باز من و سکوت و تب ، باز دلی به رنگ شب
پدیده ای به دیده ام ، به نخ کشیده ای تو لَب
کنار تو بسی خوشم ، به عشق تو چه مُدهِشم
تو رفته ای به شعر من! چرا شکایتی دگر...
دیدگاه ها (۱)

#و من نیایشی گرمدر نجوای شبانه ات می شومبا فانوسی از جنس بها...

#گاهی نگاهت می کنم از دورگاهی هم از نزدیکاما نمی بینم نگاهت ...

#اين مرد اين که در پی يک ميوه ی حلالاز عرش تا به فرش خدا را ...

#در این تنهایی ممتد فقط دست تو بر دستمندیدم از تو ای دیرآمده...

صید و دام و صیاد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط