زمستان بود و بی تابی، دلم جایی فدایی شد

نفس در سینه خشڪش زد، دلم با تو هوایی شد

نگاهت نور خورشیدی، ڪه چشمان مرا می زد

نشستم بر سر راهت، هوس با تو خدای
دیدگاه ها (۰)

آمدی و با نگاهی ..شهر دل   بر هم زدی ...ای فدایآن نگاه «نافذ...

نتـرسبڪَو دوستـت‌دارم تا "شـب" وعشــــق را چنـان به هــــم ب...

رسمی نباش پیش من ... اینجا اداره نیست قلبم سند به نام تو خور...

بخند همیشه خوش باش.

بمان در سینه ام ز آنجا که هم جانی و جانانینفس میگیرم از بویت...

مرگ

عطر پیچکهای گیسویت مراهمچنان پروانه بازی می دهدباغ سرسبز نگا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط