در دنیایی که معیار فضلیت پول و قدرته البته که اندیشمند تنهاست؛

وصلت غبار غم ز دل ما نمی برد
می صیقل است و زنگ ز مینا نمی برد

سرگشتگی به چرخ مرا تا نیاورد
یگ گردباد ، راه به صحرا نمی برد

آخر ز دست شوخی طفلان گریختیم
جایی که اشک ، پی به سر ما نمی برد

شهرت به هرچه یار شد، آفت به او رسید
رشکی دلم به عزلت عنقا نمی برد

زین‌سان که از وطن همه طبعی رمیده است
صورت عجب که رخت ز دیبا نمی برد

ایمن نمی‌شود ز شبیخون گریه‌ام 
سیلاب تا پناه به دریا نمی برد

بهر عصای راه عدم ، ناتوان عشق
جز آرزوی آن قد و بالا نمی برد

مکتوب را ز درد دل از بس گران کنم
گر سیل نامه بر شود ، آن را نمی برد

قانون گردباد بود روزگار را
جز خار و خس زمانه به بالا نمی برد

هرگز (کلیم) آرزوی کام هم نکرد   
ناموس فقر را ، ز تمنا نمی برد
دیدگاه ها (۰)

شعر خوانی رشید کاکاوند از اخوان ثالث

زمانه پندی آزادوار داد مرازمانه چون نگری سر به سر همه پند اس...

رشتهٔ تسبیح اگر بُگْسَست معذورم بداردستم اندر دامنِ ساقیِ سی...

روایت خاطره ی مجتبی شکوری معاون آموزشی باغ کتاب از دوران معل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط