تکپارتی از جیمین وقتی دوستای صمیمی هم هستید
تکپارتی از جیمین وقتی دوستای صمیمی هم هستید!
"شب پر از ستاره"
جیمین از پشت پردهی استیج به جمعیت نگاه کرد. صدای فریاد طرفدارها از هر گوشه به گوش میرسید و نورهای رنگی که توی سالن میرقصیدن، احساس میکرد همهچیز در بهترین شکل ممکن به جا اومده. اما هنوز چیزی گم بود. چیزی که این لحظه رو کامل میکرد.
ا/ت درست کنار استیج ایستاده بود، با چشمهایی که برق میزدند. نگاهش مستقیم به جیمین بود. لبخند زد. این برای جیمین یه لحظه خاص بود. همیشه کنسرت میداد، اما هیچوقت این احساس رو نداشت که کسی از ته دل از حضورش خوشحال باشه. امروز اما همه چیز فرق میکرد.
بعد از اجرا، وقتی نورها خاموش شدن و همه به دنبال جیمین بودن تا از استیج پایین بیاد، ا/ت به سمتش دوید.
+«یه کاری کردی که همهی سالن به جوش اومدن!» ا/ت با هیجان گفت.
جیمین با خنده سرش رو تکون داد: _«نمیدونم چرا، اما همیشه وقتی تو اینجا هستی، همه چیز خیلی راحتتر میشه.»
ا/ت نگاهی به ساعتش انداخت و گفت: +«خب، حالا که کنسرت تموم شد، فکر کنم وقتشه که به همون چیزی که میخواستم برسیم.»
جیمین با لبخند پرسید:_ «چی؟»
+«اینکه من کنسرت تو رو از نزدیک دیدم!» ا/ت با شوخی جواب داد.
جیمین چشمکی زد و گفت: _«من همیشه میخواستم یه شب با تو، بعد از کنسرت، بیرون باشیم. بیایید بریم یه کافهای پیدا کنیم که فقط تو و من باشیم و صحبت کنیم.»
و همینطور که از سالن بیرون میرفتن، همهچیز ساده و شاد به نظر میرسید. صدای ماشینها و مردم بیرون از خیابان، اما این دو نفر هیچ کدوم به هیچ چیز دیگه فکر نمیکردن جز همدیگه.
توی کافهای که شبیه همهی کافههای معمولی نبود، جیمین و ا/ت به گوشهای رفتن، دور از چشم بقیه. فقط صدای آرام موسیقی پسزمینه و گاهی خندههای اونها به گوش میرسید.
_«این لحظات همیشه برام بیشتر از هر چیزی معنی داره.» جیمین گفت، در حالی که لیوان قهوهش رو توی دستش میچرخوند. _«خوشحالم که همیشه اینجا هستی، ا/ت.»
ا/ت بدون اینکه چیزی بگه، به جیمین نگاه کرد. این نگاهها حرفهایی بیش از کلمات میزدن.
+«منم همینطور. بعضی وقتها به نظرم این لحظهها همینطور که هستن، یه دنیا ارزش دارن.» ا/ت جواب داد.
و در همون لحظه، جیمین در حالی که به بیرون نگاه میکرد، ادامه داد: _«میدونی؟ فکر نمیکنم اینطور لحظهها رو توی هیچ کنسرتی پیدا کنم. این که با تو اینجا باشم، در سکوت، بدون هیچ هیاهویی، فقط لذت بردن از کنار هم بودن، خیلی بیشتر از هر چیزی برام مهمه.»
ا/ت لبخند زد و گفت: +«این یعنی کنسرتهای بعدی هم باید همینطور باشه؟»
جیمین نیشخندی زد و گفت: _«قطعا! فقط اگه بتونی همیشه با من باشی.»
وقتی شب به نیمه رسید، جیمین و ا/ت در حالی که هنوز کنار هم نشسته بودن و میخندیدن، در دل شب پر از ستاره، از سادهترین لحظات لذت میبردن. هیچ چیزی به اندازهی این شب، این احساس، این دوستی واقعی و بیپایان، برای جیمین مهم نبود.
---
منتظر باش!
این فیکم به مناسبت تولد جیمین قشنگم🫂🐣
حمایت یادت نره گلم فیک جدید تهکوک اماده شده منتظر باش!😶🌫️
"شب پر از ستاره"
جیمین از پشت پردهی استیج به جمعیت نگاه کرد. صدای فریاد طرفدارها از هر گوشه به گوش میرسید و نورهای رنگی که توی سالن میرقصیدن، احساس میکرد همهچیز در بهترین شکل ممکن به جا اومده. اما هنوز چیزی گم بود. چیزی که این لحظه رو کامل میکرد.
ا/ت درست کنار استیج ایستاده بود، با چشمهایی که برق میزدند. نگاهش مستقیم به جیمین بود. لبخند زد. این برای جیمین یه لحظه خاص بود. همیشه کنسرت میداد، اما هیچوقت این احساس رو نداشت که کسی از ته دل از حضورش خوشحال باشه. امروز اما همه چیز فرق میکرد.
بعد از اجرا، وقتی نورها خاموش شدن و همه به دنبال جیمین بودن تا از استیج پایین بیاد، ا/ت به سمتش دوید.
+«یه کاری کردی که همهی سالن به جوش اومدن!» ا/ت با هیجان گفت.
جیمین با خنده سرش رو تکون داد: _«نمیدونم چرا، اما همیشه وقتی تو اینجا هستی، همه چیز خیلی راحتتر میشه.»
ا/ت نگاهی به ساعتش انداخت و گفت: +«خب، حالا که کنسرت تموم شد، فکر کنم وقتشه که به همون چیزی که میخواستم برسیم.»
جیمین با لبخند پرسید:_ «چی؟»
+«اینکه من کنسرت تو رو از نزدیک دیدم!» ا/ت با شوخی جواب داد.
جیمین چشمکی زد و گفت: _«من همیشه میخواستم یه شب با تو، بعد از کنسرت، بیرون باشیم. بیایید بریم یه کافهای پیدا کنیم که فقط تو و من باشیم و صحبت کنیم.»
و همینطور که از سالن بیرون میرفتن، همهچیز ساده و شاد به نظر میرسید. صدای ماشینها و مردم بیرون از خیابان، اما این دو نفر هیچ کدوم به هیچ چیز دیگه فکر نمیکردن جز همدیگه.
توی کافهای که شبیه همهی کافههای معمولی نبود، جیمین و ا/ت به گوشهای رفتن، دور از چشم بقیه. فقط صدای آرام موسیقی پسزمینه و گاهی خندههای اونها به گوش میرسید.
_«این لحظات همیشه برام بیشتر از هر چیزی معنی داره.» جیمین گفت، در حالی که لیوان قهوهش رو توی دستش میچرخوند. _«خوشحالم که همیشه اینجا هستی، ا/ت.»
ا/ت بدون اینکه چیزی بگه، به جیمین نگاه کرد. این نگاهها حرفهایی بیش از کلمات میزدن.
+«منم همینطور. بعضی وقتها به نظرم این لحظهها همینطور که هستن، یه دنیا ارزش دارن.» ا/ت جواب داد.
و در همون لحظه، جیمین در حالی که به بیرون نگاه میکرد، ادامه داد: _«میدونی؟ فکر نمیکنم اینطور لحظهها رو توی هیچ کنسرتی پیدا کنم. این که با تو اینجا باشم، در سکوت، بدون هیچ هیاهویی، فقط لذت بردن از کنار هم بودن، خیلی بیشتر از هر چیزی برام مهمه.»
ا/ت لبخند زد و گفت: +«این یعنی کنسرتهای بعدی هم باید همینطور باشه؟»
جیمین نیشخندی زد و گفت: _«قطعا! فقط اگه بتونی همیشه با من باشی.»
وقتی شب به نیمه رسید، جیمین و ا/ت در حالی که هنوز کنار هم نشسته بودن و میخندیدن، در دل شب پر از ستاره، از سادهترین لحظات لذت میبردن. هیچ چیزی به اندازهی این شب، این احساس، این دوستی واقعی و بیپایان، برای جیمین مهم نبود.
---
منتظر باش!
این فیکم به مناسبت تولد جیمین قشنگم🫂🐣
حمایت یادت نره گلم فیک جدید تهکوک اماده شده منتظر باش!😶🌫️
- ۳.۷k
- ۲۶ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط