چند وقت پیش واسه یه بنده خدایی رفته بودیم شادی و با هزار تا ذوق من برا این بنده خدا کادو خریدم...
بعد از دو هفته فهمیدم بعد رفتن من نشسته پشت سرم حرف زده...
خدایی خیلی ناراحت شدم....
واقعا این جوابش نبود اون از قضا دوست صمیمیم بود فکر نمیکردم باهام اینجوری کنه بعد ما اون موقع رفتیم آشتی کردیم چون باهم قهر بودیم این چندمین بار بود که من قدم اولو برای آشتی بر میداشتم، چون خدایی دوستش داشتم، گفتم ولش حالا ایندفعه هم... و این شد آخرین بارم که من قدم اولو بر دارم..
بنده خدا اگه داری پستمو میبینی یادت باشه دیگه نه باهم حرف نمیزنیم چون من دیگه قدم اولو بر نمیدارم...
اوکی ولی این جوابش نبود!
دیدگاه ها (۴)

امروز خیلی روز بدی بود حالم از خودم بهم میخوره.. کلی گریه کر...

از جمله زندگی خودم.. واییی خداا چرا من اینقد خیارم آخه؟ اصلا...

تا پارسال... تا پارسال... تا پارسال... چــــیزی‌تا‌تنها‌شدنم...

قطعا نه تنها تو مدرسه، بلکه تو خونه هم... 😂😂اما خب خونه ماما...

بیب من برمیگردمپارت : 43( جنی) دوسال از فوت جونگکوک گذشته و ...

دست معلم فیزیکمون پا*ره گشت

حاجی سلاماولا که فردا تولدمه🐸💔دوما اومدم یه صحبتی کنم درمورد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط