شعرخوانی امیری اسفندقه

دیروز اگر سوخت ای دوست غم برگ و بار من و تو
امروز می‌آید از باغ بوی بهار من و تو

آن جا در آن برزخ سرد در کوچه های غم و درد
غیر از شب آیا چه می‌دید چشمان تار من و تو؟

دیروز در غربت باغ من بودم و یک چمن داغ
امروز خورشید در دشت آیینه دار من و تو

غرق غباریم و غربت با من بیا سمت باران
صد جویبار است اینجا در انتظار من و تو

این فصل فصل من و توست فصل شکوفایی ما
برخیز با گل بخوانیم اینک بهار من و تو

با این نسیم سحرخیز برخیز اگر جان سپردیم
در باغ می‌ماند یا دوست گل یادگار من و تو

چون رود امیدوارم بی تابم و بی قرارم
من می‌روم سوی دریا جای قرار من و تو

سلمان هراتی
#شعرخوانی_امیری_اسفندقه
#شعرخوانی_در_محضر_رهبری
دیدگاه ها (۱۸)

دوباره پرشده از عطر گیسویت شبستانم

گر عقل پشت حرف دل اما نمیگذاشت

مرگ نزد شاعران از بی نوایی بهتر است

مردان واقعی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط