new post
او تردید نداشت. درست شنیده بود. باید درست شنیده باشد،عده ای داشتند درمورد کائوری او صحبت میکردند،مگر نه؟او پرنسس شیمادزو است؟او در آغوشم مرده بود... چطور زنده است...؟
برایش مثل یک کابوس بود که ممکن بود هر لحظه از آن بیدار شود،درحالی که با سرعت تمام به سمت جایگاه شیمادزو میدوید،به رهگذران اهمیت نمیداد که وقتی آن هارا پس میزد به زمین می افتادند. تنها فکر و ذکرش کائوری بود...
او نفس نفس میزد،ترکیبی از احساسات اورا فرا گرفته بود. جلوی عمارت شیمادزو ایستاده بود. سریع قدم برداشت تا وارد شود،ولی گارد ها جلوی اورا گرفتند
"هوی،دارید چیکار میکنید؟بزارید برم تو! میخوام کائوری رو ببینم،او کجاست؟؟؟"
گارد ها که به سختی جلوی اورا گرفته بودند گفتند
"اقا آرام باش!اینجا جایگاه شیمادزو است،نباید اینگونه رفتار کنید!"
سانمی دوباره با خشم به سوی آنها گفت
"من اهمیتی نمیدهم!لعنتی،اون کجاست؟!!!"
دوباره گاردها گفتند
"ما نمیتوا_"
قبل از اینکه حرفش را تمام کند،صدایی آشنا،نرم... لطیف به گوش های سانمی خورد که میگفت
"اینجا چه خبره؟"
سانمی حالا آرام شده بود. تا اورا دید نفسش بند آمد. او زنده بود... لعنتی او زنده بود! چند تار از موهایش سفید شده بود. ولی کائوری او هنوز زیبا بود... حالت چهره اش نرم شد. مخصوصا چشمانش... اشک در چشمانش حلقه زد و یک قطره از گونه اش چکید.
"کائوری..."
:
:
#اوسی #اوسی_شیطان_کش #اوسی_دیمن_اسلیر #کائوری #سانمی #شیطان_کش #انیمه #دیمن_اسلیر #آرت #آکیو #پست #پست_جدید #نقاشی #نقاشی_دیجیتال #هنر #آرتیست #Anime #Art #Oc #Demon_slayer #Sanemi
برایش مثل یک کابوس بود که ممکن بود هر لحظه از آن بیدار شود،درحالی که با سرعت تمام به سمت جایگاه شیمادزو میدوید،به رهگذران اهمیت نمیداد که وقتی آن هارا پس میزد به زمین می افتادند. تنها فکر و ذکرش کائوری بود...
او نفس نفس میزد،ترکیبی از احساسات اورا فرا گرفته بود. جلوی عمارت شیمادزو ایستاده بود. سریع قدم برداشت تا وارد شود،ولی گارد ها جلوی اورا گرفتند
"هوی،دارید چیکار میکنید؟بزارید برم تو! میخوام کائوری رو ببینم،او کجاست؟؟؟"
گارد ها که به سختی جلوی اورا گرفته بودند گفتند
"اقا آرام باش!اینجا جایگاه شیمادزو است،نباید اینگونه رفتار کنید!"
سانمی دوباره با خشم به سوی آنها گفت
"من اهمیتی نمیدهم!لعنتی،اون کجاست؟!!!"
دوباره گاردها گفتند
"ما نمیتوا_"
قبل از اینکه حرفش را تمام کند،صدایی آشنا،نرم... لطیف به گوش های سانمی خورد که میگفت
"اینجا چه خبره؟"
سانمی حالا آرام شده بود. تا اورا دید نفسش بند آمد. او زنده بود... لعنتی او زنده بود! چند تار از موهایش سفید شده بود. ولی کائوری او هنوز زیبا بود... حالت چهره اش نرم شد. مخصوصا چشمانش... اشک در چشمانش حلقه زد و یک قطره از گونه اش چکید.
"کائوری..."
:
:
#اوسی #اوسی_شیطان_کش #اوسی_دیمن_اسلیر #کائوری #سانمی #شیطان_کش #انیمه #دیمن_اسلیر #آرت #آکیو #پست #پست_جدید #نقاشی #نقاشی_دیجیتال #هنر #آرتیست #Anime #Art #Oc #Demon_slayer #Sanemi
- ۵۶۱
- ۲۲ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط