آمدی پنجرهای رو به جهانم دادی

آمدی... پنجره‌ای رو به جهانم دادی
ماه را در شبِ این خانه نشانم دادی

چشم‌هایم را از پشت گرفتی ناگاه
نَفَسم را بند آوردی و جانم دادی

جان به لب آمد و اسم تو نیامد به زبان
تا به شیرینیِ یک بوسه دهانم دادی

از گُلِ پیرهنت، چوب‌لباسی گُل داد
در رگِ خانه دویدی هیجانم دادی

در خودم ریخته بودم غمِ دریاها را
چشمه‌ام کردی و از خود جریانم دادی

سر به زانوی تو خالی شدم از آن همه بغض
مثل یک خوشه‌ی انگور، تکانم دادی

شوقِ این جانِ به تنگ آمده، آغوشِ تو بود
آن‌چه می‌خواستم از عشق، همانم دادی

تو در این خانه‌ی بی‌پنجره، "صبح" آوردی
روشنم کردی و از مرگ، امانم دادی...!🦋🦋

شبت بخیرونیکی محبوبم❤🌹
دیدگاه ها (۰)

کی بود وقتی یه شب که اعصابت خرد بودو بد حرف زدی سکوت کرد؟ هم...

مي نويسم از چشمهايم كه بي تاب نگاه توأنداز گوش هايم كه از فر...

روزی خواهد رسید که از من تنها یک خاطره دور و کهنه خواهی داشت...

یک سفره ی شاهانه دلم می خواهداز دست تو پیمانه دلم می خواهدسر...

دلم پیش تو باشد،جسمم اینجا خانه ای دیگرهوایت در سرم باشد ، س...

وانشات یونجون•••با کلی سردرد از خواب بیدار شدی و همون اول حا...

The eyes that were painted for me... "چشمانی که برایم نقاشی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط