قصد اقامت ابد دارد این غروب

‹ قصد اقامت ابد دارد این غروب،
از شهر بۍ‌طلوع تبهکار خسته‌ام!
من در رکاب مرگ به آغاز مۍ‌روم،
از این چرندیات پر آزار خسته‌ام!
من بۍ‌رمق ترین نفس این حوالی‌ام،
از بودن مکرر بر دار خسته‌ام!
من با عبور ثانیه‌ها خرد مۍ‌شوم،
از حمل این جنازه‌ۍ‌ هوشیار خسته‌ام!
دیدگاه ها (۲)

فکࢪ نمیڪنم صمیمے شدن ایده ے جآلبی باشه‍

‌ ‍خورشید را در آسمان را میبینۍ ؟ ‍درخشش لبخند تو ، بسي‌‍...

در‌ شب‌ کوچك‌ من ؛دلہره‌ و یرانیست گوش کنوزش ِ ظلمت را میشنو...

★میتؤآنم بگؤیم او الهہ عشق و زیبآیے اسٮ . . .

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط