در درونم یک ناجی دارم ناجی دیگران ناجی لحظههای اندوه

در درونم یک ناجی دارم. ناجیِ دیگران. ناجیِ لحظه‌های اندوه و انبوهِ نگرانی دیگران. سر و تهش را بزنی آن «دیگران»اش را نمی‌توانی بزنی.
ناجی درونم نگرانِ نگرانی‌هایِ دیگران است و انقدر خود را اسیرِ راهِ دیگران می‌کند که رفته رفته تبدیل می‌شود به یک قربانی. به کسی که گاه و بی‌گاه، زیرِ پوستِ تاریکِ شب، آنجا که با خیال و خاطره خلوت می‌کند، از خودش می‌پرسد، چرا هیچ‌کس آن‌طور که باید نیست؟
و بعد آن قسمت از ذهن که هنوز اسیرِ عصاره‌ی ناجی و قربانی نشده است، نهیب می‌زند که «آن‌طور که باید»ی وجود ندارد! همه‌‌اش زائیده‌ی خیال توست. چرا که ناجی بوده‌ای، یعنی زیادی بوده‌ای. از خودت و زمانت و انگیزه‌ات و ارزشت برای دیگری خرج کرده‌ای. بی‌اینکه آگاه باشی یک طرفه پایِ میزِ معامله رفته‌ای و قرار نیست در ازای خرجی که از اندوخته‌ی مِهر و محبتت می‌کنی، مُهری پایِ سندِ خوب بودن، شریف بودن، رفیق بودن، یار بودن یا صرفا بودنِ درستِ دیگری بخورد.
در درونم یک ناجی دارم. قایق دیگران را از غرق شدن نجات می‌دهد به بهای غرق شدن خودش در دریا. آتشِ دیگران را خاموش می‌کند به بهای سوختن خودش در آتش. اضطرابِ دیگران را آرام می‌کند به بهای پریشان شدن خودش میان انبوه اضطراب. تنهایی دیگران را پُر می‌کند به بهایِ مبتلا شدن خودش. دیگران را تیمار می‌کند به بهای بیمار شدن خودش و راستش، دیر به دیر یادش می‌آید و یادش می‌ماند که ناجی دیگران بودن، به آغوش کشیدن مرگِ خویشتن است. تبدیل شدن است به قربانی.
دیدگاه ها (۰)

دیگر نه دل می‌بندم، نه امیدوار می‌شوم، نه توقع دارم همه چیز ...

به راه های اتصالی یکدیگر به خدا دست نزنیم،اجازه بدهیم هرکس ب...

در طول زندگی یک‌وقت‌هایی یک آدمی‌رو ازت دور می‌کنن، بعدتر نز...

اينقدر حجم فكر هايي كه توي زندگيم دارم زياده كه همين الان تو...

_درخت باشم ... یک‌ گوشه ی این دنیای بزرگ افتاده باشم تنهای ت...

#تلنگرانه شخصی گرسنه بود برایش کلم آوردند...اولین بار بود که...

چپتر ۴ _ شعله ای در دلروزها برای لیندا مثل قفسی بسته بود.زند...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط