از خواب پرید با صدای آرام نفسهای کسی نگاه کرد دید هیچ ج

از خواب پرید، با صدای آرام نفسهای کسی. نگاه کرد دید هیچ جا را نمی شناسد، ترسید. صدای نفسها را دنبال کرد، به چپ چرخید. زنی کنارش روی تخت خوابیده بود، زنی زیبا که مرد یادش نمی آمد چه نسبتی با او دارد. به اتاق نگاه کرد، برایش آشنا نبود، جهان دیگری بود به تمامی. به زن نگاه کرد، زیبای لعنتی. شبیه قصه های قدیمی بود، با ابروهای پهن کشیده و صورت زیبا. زن اگر وقتی خواب است زیبا باشد ستودنی است، وگرنه که همه زنان دنیا در چشمهای بازشان جادویی دارند که زیبایشان می کند. به مژه های بلند زن نگاه کرد وبه پلک کشیده چشم بسته اش. نقاشی بود یا واقعیت؟
گیج می زد مرد، پریشان بود. هر دو برهنه بودند به تمامی، و یک ملافه نرم صورتی رویشان بود. مرد خنده‌اش گرفت، ماه عسل بود؟ زن چرخید، سرش را گذاشت روی سینه او، بیصدا پایش را انداخت روی تن مرد. مرد نفسش بند آمد، داغ شد، عرق کرد. عرق سرد از گردنش چکید روی مهره بالایی ستون فقراتش، از خواب پرید.
در اتاق خودش بود. تنها، در غار تاریکِ ساکتِ نمور اما امن خودش. به سقف اتاق نگاه کرد، همان سقف همیشگی ، بی هیچ جادویی. لبخند احمقانه اش را پهن کرد روی صورتش، ادای آدمهای راضی را درآورد، و از خودش پرسید تا کی قرار است خواب به خواب دنبال کسی بگردد که نیست؟ جوابی نبود. بلند شد برای خودش چای دم کرد، ایستاد کنار پنجره اتاق، و در انتظار صبح به نجوای برگ و باد گوش کرد.
هیچکس در دنیای او نبود، و او در دنیای هیچکس نبود ..
دیدگاه ها (۱۲)

میدانی بدترین روزها را کدوم دختر و پسر میگذرانند؟همانی که سن...

نشسته ام پشت پنجرهپشت ِتمامِ پنجره های جهاناین سوی ِپنجرهمنم...

می‌خواستم برایش بنویسم پابند کن دریا را، ببند دور مچ زیبای پ...

يه چيزهايي قابل بخشش نيستن ؛مثل حرمتهايي ك شكسته شددلهايي ك ...

عشق ما را نجات خواهدداد. زن این را گفت و سایه‌ی آبی زد. مرد ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط