🦋کلافه است...
سرش را به بازویم تکیه می دهد
میگویم چرا نمی خوابی جانم؟
میگوید کلافه ام ،چند کلمه حرف بزنی خوابم میبرد
میپرسم چه بگویم این وقت شب؟
میگوید چه می دانم...مثلا از مهمترین اتفاق امروز بگو...
پیشانی و چشمانش را میبوسم و میگویم این هم مهمترین اتفاق امروز
لبخند میزند
دستم را میان دستانش میگیرد
چشمان اش را میبندد و به خواب میرود!
از آن گوشه ی پنجره، نور ماه روی صورت اش افتاده
در تاریکی مینشینم و سیر نگاهش میکنم
دست میکشم روی ابروهایش
در خوابی عمیق است
کلافگی اش بوسه بود که رفع شد الحمدلله!

#علی_سلطانی ‌ ‌🦋

🎶#دلنواز
🎶#حس_خوب
🎶#نوستالژی
🎶#خاطره
🇩 🇪 🇱 🇳 🇦 🇻 🇦 🇿
دیدگاه ها (۰)

🦋چه ها که بر سر مارفت و کَس نزد آهی...#هوشنگ_ابتهاج 🦋🎶#دلنوا...

🦋براش اونقدر نوشت و نوشت که نوک انگشتاش درد گرفت ولی تهش یهو...

🦋دوست داشتن یک نفر، مثل نقل مکان کردن به یه خونه ست. اولش عا...

🦋گفتم: از کجا بفهمم روحم قشنگه؟گفت: ببین چند نفر کنارِ تو نق...

صحنه,پارت یازدهم

𝔻𝕣𝕖𝕒𝕞 𝕨𝕚𝕥𝕙 𝕞𝕖⁵

ازمایشگاه سرد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط