بعد از رفتن مهمانها سکوت خانه بیشتر از همیشه به گوش م

✏️بعد از رفتن مهمان‌ها، سکوت خانه بیشتر از همیشه به گوش می‌رسد. صدای درب ورودی که بسته می‌شود، انگار صدای آخرین نشانه‌هاست از زندگی پرجنب‌وجوشی که چند ساعت پیش در اینجا جاری بود. ظرف‌ها، که پر از خوراکی‌های دست‌پخت مادربزرگ بود، به آرامی در سینک قرار می‌گیرند و هر کدام را با دقت شست و شو می‌کند. بوی غذا در خانه کم کم محو می‌شود، ولی بوی خاطرات همچنان در هوا سنگینی می‌کند. مادربزرگ با دستانی خسته و پر از سال‌ها تجربه، ظرف‌ها را خشک می‌کند و یکی یکی در کابینت می‌چیند. وقتی آخرین بشقاب در جای خود قرار می‌گیرد، انگار تمام صدای خانه هم آرام گرفته است. یک لحظه احساس می‌کنم خانه دیگر همان خانه شاد و پر از خنده نیست. به نظر می‌رسد که انگار همه‌چیز به پایان رسیده و حالا فقط من و او و این سکوت باقی مانده‌ایم. حس دلتنگی مثل وزنی سنگین بر دل می‌نشیند و با هر حرکت دست مادربزرگ که ظرف‌ها را می‌چیند، این حس بیشتر می‌شود. هیچ صدایی از آن صدای خنده‌های مهمان‌ها به گوش نمی‌رسد. خانه به سرعت از آن زندگی پرجنب‌وجوش خالی شده است. مادربزرگ با نگاه‌های خالی به دیوارها نگاه می‌کند و انگار احساس می‌کند چیزی کم شده. چیزی که هرگز برگشتنی نیست.✏️


🌱پ.ن:دلم میخواد برگردم به همون روزا...همگی دورهم جمع میشدیم و دورهمی میخوردیم و تمیز میکردیم...حس همکاری و همدلی قدیما بیشتر بود🌱

📝 #هانیه #نوستالژی #شخصی
#ه_مثل_هانیه #نوستالژیک #خانواده
#آلفا #خاص #هنرمند
#کتابخانه_آلفا #شصتی_ها #هنرمندان
#قصر_عشق #هفتادیا #موسیقی
#نوشته #هشتادیا #طبیعت
#دلنوشته #آپارات #تنهایی
#هنر #ویژه
#تو_و_دیگر_هیچ #ویسگون #پست
دیدگاه ها (۰)

✏️یادش بخیر، وقتی در کودکی کنار مادربزرگ می‌نشستیم، همیشه یک...

✏️ عصرهایی بودکه با صدای قل‌قل آش رشته از آشپزخانه مادربزرگ،...

✏️یادش بخیر! توی کوچه‌ها بچه‌ها با تیله‌ها بازی می‌کردند. هم...

✏️اون روزهایی که خونه رو خریدیم، هیچ‌چیز به اندازه داشتن یه ...

بازگشت فرمانده

بازگشت فرمانده

چند روز گذشت…اما هیچ خبری از نانا نبود.نه پیام،نه جواب،نه حت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط