دلم گرفته از سکوت شب که بیصدا گریههامو پس میزنه
دلم گرفته از سکوتِ شب، که بیصدا گریههامو پس میزنه،
هر نفسم، آهیست که راهِ گلو رو گم کرده...
توی قابِ خاکخوردهٔ ذهنم نشسته.
اشکام میریزن بیاجازه،
مثل بارونی که آسمون ازش خستهست،
و تو این غروبِ بیپناه،
فقط درد، رفیقِ همیشگیمه...
هر نفسم، آهیست که راهِ گلو رو گم کرده...
توی قابِ خاکخوردهٔ ذهنم نشسته.
اشکام میریزن بیاجازه،
مثل بارونی که آسمون ازش خستهست،
و تو این غروبِ بیپناه،
فقط درد، رفیقِ همیشگیمه...
- ۳۳۹
- ۳۱ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط