لایک و دنبال و کامنت فراموش نشه
لایک و دنبال و کامنت فراموش نشه 🖤
رفاقت...😂💔
#رمان_مافیایی
"ندا"
یکم دیگه مونده برسم پایین...
ولی دستم عرق کرده بود...
دستم ول شد و افتادم پایین...
_هییییی...اخ(درحال سرفه کردن)
کمرم درد میکنه...
دستم درد میکنه...
کفه دستام ذخم شده...
نفسم بالا نمیاد...
سوفیا...سوفیا کجاست!؟
چرا نمیاد...
بزور از روی زمین بلند شدم...
به بالا نگاه کردم...
تاریکه...
چیزی نمیبینم...
نکته چیزیش شده باشه!؟
من می ترسم...
نه...
حال سوفیا خوبه...
من باور دارم...
شاید...شاید داره یه کاری می کنه...
برم یا بمونم...!؟
چی کار کنم!؟
سوفیا_ندا بروووووووو(با جیغ)
ولم کننننن(جیغ و عصبی...)
_سوفیااااااااااااااا...(جیغ)
سوفیا_زود باش بروووووووو(با جیغ)
دامن لباسم و کشیدم بالا و دوییدم...
نمیدونم به کجا...
فقط دوییدم...
فرار کردم از همه چیز...
حتی از خودم...
از خودم فرار میکنم چون ترسوعم...
آنقدر دوییدم که رسیدم وسط جنگل...
تاریکه...خیلی تاریکه...
صدای خش خش برگ میاد...
زوزه گرگ...
صدای جغد...
زوزه یه باد...
من چی کار کردم!؟
سوفیا رو تنها گذاشتم!؟
_ازت بدم میاد لنتییییی...(منظورش خودشه...با جیغ)
ولی...اون نفس...
اون نفس گرمی که خورد به گردنم...
اون سایه ایی که بدنم و پوشوند...
اون بویه عطر...
اون حس ترس...
خودش بود...
همین که برگشتم...
یه چیز تیز...
رفت توی گردنم...
کوچیک بود ولی...
دیدم داشت تار میشد...
من توهم زدم یا ماسک نداره!؟
تاریکه...دیدم تاره..
نمی تونم چیزی ببینم...
و...
بیهوش شدم....
رفاقت...😂💔
#رمان_مافیایی
"ندا"
یکم دیگه مونده برسم پایین...
ولی دستم عرق کرده بود...
دستم ول شد و افتادم پایین...
_هییییی...اخ(درحال سرفه کردن)
کمرم درد میکنه...
دستم درد میکنه...
کفه دستام ذخم شده...
نفسم بالا نمیاد...
سوفیا...سوفیا کجاست!؟
چرا نمیاد...
بزور از روی زمین بلند شدم...
به بالا نگاه کردم...
تاریکه...
چیزی نمیبینم...
نکته چیزیش شده باشه!؟
من می ترسم...
نه...
حال سوفیا خوبه...
من باور دارم...
شاید...شاید داره یه کاری می کنه...
برم یا بمونم...!؟
چی کار کنم!؟
سوفیا_ندا بروووووووو(با جیغ)
ولم کننننن(جیغ و عصبی...)
_سوفیااااااااااااااا...(جیغ)
سوفیا_زود باش بروووووووو(با جیغ)
دامن لباسم و کشیدم بالا و دوییدم...
نمیدونم به کجا...
فقط دوییدم...
فرار کردم از همه چیز...
حتی از خودم...
از خودم فرار میکنم چون ترسوعم...
آنقدر دوییدم که رسیدم وسط جنگل...
تاریکه...خیلی تاریکه...
صدای خش خش برگ میاد...
زوزه گرگ...
صدای جغد...
زوزه یه باد...
من چی کار کردم!؟
سوفیا رو تنها گذاشتم!؟
_ازت بدم میاد لنتییییی...(منظورش خودشه...با جیغ)
ولی...اون نفس...
اون نفس گرمی که خورد به گردنم...
اون سایه ایی که بدنم و پوشوند...
اون بویه عطر...
اون حس ترس...
خودش بود...
همین که برگشتم...
یه چیز تیز...
رفت توی گردنم...
کوچیک بود ولی...
دیدم داشت تار میشد...
من توهم زدم یا ماسک نداره!؟
تاریکه...دیدم تاره..
نمی تونم چیزی ببینم...
و...
بیهوش شدم....
- ۲.۵k
- ۱۰ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط