فالو_کنید_حتما_بک_میدم

روزی روزگاری مادر...

در قحط سال آغوش
یادم
تو را فراموش!

شمعی کنار تختش
آهسته آب می شد!
بیداری اش چه غمبار
مقهور خواب می شد!

او رفت مثل پرواز
انگار سرد می شد
او ماند مثل آغاز
هرچند زرد می شد

باری... در آن شب درد
ما را به خویش آورد
با آنکه بُرد ما را
تمرین باخت می کرد!

یک لحظه  محو و خاموش
یک لحظه‌
شاد و  باهوش
در بازی قدیمی:
یادم تو را فراموش...!
دیدگاه ها (۰)

تقدیم به تنها عشق زندگیم

موندن پای کسی که نمیخوادت حماقته

امیدوارم همیشه به مقصد و مقصودهای خوبتون یرسید

حرف حساب.........

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط