عجیب ترین و قشنگترین داستانی که شنیدم با اختلاف همین بود

عجیب ترین و قشنگترین داستانی که شنیدم با اختلاف همین بود :)))

مولانا هم در مثنوی معنوی درمورد عشق به آب میگه ؛

گفت : من مُستَسقیم آبم کشَد
 گر چه می دانم که هم آبم کُشد

هیچ مُستسقی بنگریزد ز آب
گر دو صد بارش کُند مات و خراب

گر بیآماسد مرا دست و شکم
عشقِ آب از من نخواهد گشت کم

گویم ، آنگه که بپرسند از بُطون
 کاشکی بحرم روان بودی درون

خیکِ اِشکم ، گو : بِدَر از موجِ آب
گر بمیرم ، هست مرگم مُستطاب

من به هر جایی که بینم ابِ جُو
 رشکم آید بودمی من جای او
دیدگاه ها (۸)

بهترین شعرهایی که خواندمشــانــه ات را دیــر آوردیشــانــه ا...

‌لاے مـــــوهایَتتنها نُتے ست ڪہ اگر بہ دستم برسدتمام ِ موسی...

پارت ۱

پارت ۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط