🍁کوهنورد🍁

سرمای خزان با دلِ یک برگ که زرد است
کاری که دلی با دلِ من کرده، نکرده‌ست

افتاده دلِ سادهٔ من بر سرِ راهِ-
آن چشم که جادوگر و آن چهره که تردست…

من در اثرِ عشوه‌بری گشته زمین‌گیر
او در هنرِ عشوه‌گری گشته زبردست

هرگاه دلم خواست بچیند، به حذر گفت:
بر میوهٔ ممنوعهٔ این باغ مبر دست

تا تکیه کند، پشتِ سرش کوه شدم، لیک
دیدم صنمِ سنگدلم کوهنورد است
دیدگاه ها (۲)

⛔خطا کردم⛔

🍁تمام من برای تو🍁

🍁مغرور🍁

🍁معمای عشق🍁

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط