حال مرا مپرس که من ناخوشم بدم

حالِ مرا مپرس که من ناخوشم، بدم
این روزها به تلخ‌زبانی زبانزدم ...

گفتم که عاشقت شده‌ام، دورتر شدی
ای کاش لال بودم و حرفی نمی‌زدم ...

"با منِ برنو به دوشِ یاغیِ مشروطه خواه
عشق کاری کرده که تبریز می سوزد در آه

بعدها تاریخ می گوید که چشمانت چه کرد؟
با منِ تنها تر از ستارخانِ بی سپاه

 موی من مانندِ یال اسب؛ مغرورم سپید
روزگارِ من شبیهِ کتریِ چوپان سیاه

 هرکسی بعد از تو من را دید گفت از رعد و برق
کُنده ی پیر بلوطی سوخت نه یک مشت کاه

کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود
یک نفر باید زلیخا را بیاندازد به چاه

آدمیزادست و عشق و دل به هر کاری زدن
آدم است و سیب خوردن آدم  است و اشتباه

سوختم دیدم قدیمی ها چه زیبا گفته اند
"دانه ی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه""


#دلنوشته_های_ناب_گل_یاس
#بانوی_احساس
#عاشقانه
#ویسگون
دیدگاه ها (۰)

چادرت را سر کن و با سینیِ چایی بیاآمدن با چادرِ گلدار گاهی ل...

بعضی‌ها مثل یک اتفاقعجیب حالِ آدم را خوب می‌کنندمثل هوایِ تا...

مرزها را بسته ام احساسِ امنیت کنیبا خیالِ راحت از آغوشِ من ل...

علاجِ دردِ مشتاقان ، طبیبِ عام نشناسدمگر لیلی کند درمان ، غم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط