یه شاعری داشت شعر میگفت تو کربلا نوشت ابالفضل استجار

یه شاعری داشت شعر میگفت تو کربلا، نوشت: ابالفضلَ استجارَ به الهدی. گفت عباس روز عاشورا کارش به جایی رسید، امام حسینم بهش پناه آورد! الهدی اینجا یعنی امامِ هدایت. بعد یه دفعه قلمو گذاشت، گفت کفره! همه به امام پناه میبرن، امام که به کسی پناه نمیبره! هرچی فکر کرد اینو درست کنه، نصف شب بود چیزی به ذهنش نرسید، گفت حالا میخوابم فردا پس فردا سرفرصت اینو درست میکنم. همین که خوابش برد، امام حسین رو تو خواب دید، گفت: شعرو چرا تموم نکردی؟ گفت: به کفر کشید. گفت: تمام میکنم، دیدم داره بیراهه میره به کفر میکشه نگه داشتم، ایشالا سر فرصت... گفت: نه به کفر نرفته! امام فرمودند: هم من به او پناه آوردم، هم زن و بچه ام به او پناه آوردن...
| استاد مهدی توکلی |
دیدگاه ها (۲۱)

وقتی کسی تصمیم میگیرد کــربـلا برود... همه به اسـتقبالتان می...

به انتظار لبخندی نشسته‌امکه عطرش دنیا را بهشت می‌کندپای هر گ...

شهروند خویی و معجزه ی حضرت ابالفضل علیه السلام

این‌شبِ‌سرزده‌ای‌کاش،‌به‌پایان‌برسد...قصۀ‌هجر‌ِمن‌و‌ماه،به‌پ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط